جمعه ۲۵ آبان
محمد علی دادور
ارسال شده توسط سعید فلاحی در تاریخ : يکشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۵۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۰ | نظرات : ۱
|
|
فرهاد دادور
محمدعلی دادور متخلص به فرهاد شاعر ایرانی متولد ۱۳ فروردین ۱۳۲۹ در اصفهان بود.
او بیش از چهار دهه شعر سرود و یکی از شاخصههای نسلی است که با نگاهی شاعرانه تغییر و تحولات عظیم چند دههی گذشته را شاهد بوده و در آثار خویش تحلیل و ترسیم کردهاند.
او، کارشناسی تاریخ از دانشگاه اصفهان داشت و چند سالی نیز در نیشابور به عنوان معلم تاریخ انجام وظیفه كرد.
سرانجام او در ۲ خرداد ۱۴۰۰ درگذشت.
از او کتاب های زیر روانه بازار شده است:
- مجموعه شعر "پرواز در طوفان" در قالب مثنوی کوتاه - نشر روزگار.
- مجموعه شعر "آواز قرن" شامل یک مثنوی بلند سیاسی - نشر روزگار.
- مجموعه شعر "بی بهار شکفتن" در قالب غزل - نشر روزگار.
- مجموعه شعر "آواز ققنوس" در قالب غزل - نشر نهفت.
- مجموعه شعر "کودکان صاعقه" شامل ۱۰۵ قصیده با موضوع آزاد.
همچنین؛ او به ویراستاری ترجمهی چندین نمایشنامۀ ارزشمند از جمله «سیاه زنگیها» اثر ژان ژنه و «کاندیدا» اثر برنارد شاو و همچنین کتب دیگری چون «ادب المقارن» از دکتر غنیمی هلال، پرداخته بود.
▪︎نمونه اشعار:
(۱)
سنگِ هوشیاری
آن عقابم خسته و پر سوخته
چشم در چشمِ افقها دوخته
میرود خورشید را پیدا کند
بال در بالِ افق، پَر، وا کند
شوقِ اوج، از جا بلندش میکند
سستبالی، پایبندش میکند
میخورَد بر سنگِ هشیاری، سرش
غرق در خون میشود بال و پرش
میکشد پر در خیابانِ خیال
بال میکوبد به دیوارِ محال
خاطرم، امروز را باور نداشت
خود خیالی اینچنین در سر نداشت
چون فریبم خویش را با خاطرات؟
تلخیِ مِی را نمیگیرد نبات
هرچه میگویم که خوشبین باش، مَرد
باز میآشوبدم این موجِ درد
آتشم در سینه، گُرگُر میکند
دودِ آهم، خانه را پُر میکند
ببرِ سوزن خوردهام در کوهسار
نیست از فریاد، یک آنم قرار.
(۲)
خاک نیشابور
شهر نشابور است خاكِ فتنهباران
دیباچهی خونینِ تاریخِ سواران
با دیدهبانِ بارهی ویرانهاش مرگ
اینجا غریب افتاده است از روزگاران
اینجاست آنجایی که تن شسته است عرفان
در ژاله بار دیده شب زندهداران
اینجاست از عطر نسیم شعر خیزش
سرمست میگردید جانِ هوشیاران
هنگامه است از قیل و قال مکتبیها
هر گوشـهاش در خلوت شبهای تاران
جوشد ز خاکش در کَران دورِ ایام
از دوزخ قحطی صدای مُرده خواران
در دامنِ غمرنگِ بینالود خفته است
چونان نِگاه ساکتِ چشمانتظاران
با شوکتِ جادو طرازِ شادیاخش
افسونگر چشم حریصِ شهریاران
در سینهاش محبوس زیر سقف آوار
شور و غریوِ نوش، نوشِ مِیگساران
با مخملِ زرتارِ گندمزارهایش
در شعلهي خشـمِ غُزان، آن نابکاران
سُمضربهی اسبِ غرورِ قوم تاتار
آيد بگوش، از سنگ سنگِ کوهساران
...
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۱۳۰۲ در تاریخ يکشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.