مهرداد محمدی
مهرداد محمدی شاعر ایوانغربی در استان ایلام، متولد سال ۱۳۵۲ است که به واسطهی غزلهایش در کنگره شبهای شهریور در اوایل دهه ۸٠ توانست به صورت مشترک با "گروس عبدالملکیان" رتبه نخست ایران را به خود اختصاص دهد.
محمدی همچنین رتبه اول کنگره ادبی شبهای شهریور را در کارنامه ادبی خود داشت.
مهرداد ۲ مجموعه شعر منتشر شده به نامهای «وقتی تو نباشی» منتشر شده در سال ۱۳۷۹ و «دیدار زنی که نیمه من بود» در سال ۹۷ در کارنامه ادبی خود دارد.
او برادر شاعر ایوانی علیمحمد محمدی است و علاوه بر تبحری که در سرودن غزل داشت، از وی شعرهای سپید خوبی به یادگار مانده است.
این شاعر فقید ایلامی یکی از گویندگان موفق رادیو ورزش ایران است که در چندین دوره مختلف توانسته بود به عنوان نویسنده برتر برگزیده شود.
- نمونه شعر:
(۱)
این بار شعر باغ آبی از او گذاشتم
صبح در هیات یک شبنم شوقآلوده
میچکم بر گل رخسار بهارآور تو
صبح آنگاه که خورشید نوازشگر مست
میوزد بر بدن پاک پری پیکر تو
روبروی صف گیسوی هوس با فتهات
مینشینم که گره از دل خود باز کنم
مینشینم که پس از سیر تماشا کردن
شعری از شوکت چشمان تو آغاز کنم
جای خون در رگ من رود شرابی جاریست
وقتی آغاز شوی در بغل باور من
وقتی از شوق هم آغوشی بیدغدغهای
زلف پاییزیات آوار شود بر سر من.
(۲)
"میخورد غبطه به چشمان قشنگت خورشید"
وقتی از مشرق نظاره من میتابی
من همه محو نظر گاه غزلساز خودم
خیره در خلسه بودایی باغی آبی
طرب انگیز و غزلریز و نشاط آور و مست
مثل یک معجزه از سمت دلم میآیی
تا به جادوی شگفت آور یک بوسه بکر
قفل یخکرده لبهای مرا بگشایی...
آه از این وهم پر اندوه و شبا نگا هی پیر
که کشیده ست به آتش همه بود ن من
چه فتو حی ست در این خلسه خدا می داند
که خرابش شده خو ابیدن و آسودن من.
(۳)
اصلا گیرم آمدم
چند روزی هم
حول و حوش هوای این حوالی
مثل آدم زندگی کردم!
آمدم
سر وقت مشتی مشق ناخوانای خرد سالگی
کنار کدورت این همه کلمه و کتاب
خوابم برد
آمدم
سراغ چراغ بیسوی و سرود این خانه
که چشم و دلم به دامن دیدار کدام دیوار
روشن شود؟
آمدم
رفتم از سر سطر اولین سلام
تا واهمهی وداع
تا خواب آخرین خداحافظی
همهی اشکهای نباریدهی بتی را گریستم...
من، همانم
همان من ناتمام همیشه
که از اولین جیغ بیاختیار آمدن
تا همین حال بیحال و احوال
نمیدانم پر و پای کدام پریروی بیپناهی را
به حکم ندادهی من بستهاند
کدام روز بیروی و روزی اینهمه طفل بینان و نوا
خبط خندههای خداییست
که منم؟!
ورنه تاوان علاقه به علائم روشن آب
کجا این همه تاول و تباهیست؟
ورنه چگونه آدمی
که نه پیامبر است و نه نوید
نه کبوتر است و نه کلید
دست و پای بستهی این همه شعر نگفته را
به شاباش گشایشی آسان بخنداند؟
حالا تو بگو
این چند روز بوسه و بساط بیرون و باران
به رنج باز آمدن و پیر شدن
به دست سلامی که نمیرسد
به پای پیامی که نمیدهی
می ارزد....؟
به خدا نه !
(۴)
هر بوسه نامهایست
که ما پست میکنیم
لب ریز عاشقانهترین
حرفها، پیامها، سلامها
کوتاه و گرم و بیمضایقه
هر بوسه نامهایست.
(۵)
"هفت پرده از نمایش بیهوده ی یک زندگی"
'یک'
برف
برف
فقط برف تازه میشود.
حیاط بیگنجشک!
'دو'
هزار بار
آه آخر را نخوانده
برش میگردانم
نوار خالی!
'سه'
خواب، تو... بیدار، تو
بیدار، تو... خواب، تو
خواب و بیدار
بی خواب...
تو...
بیدار خواب...!
'چهار'
صدا... صدا... صدا...
تنها صداست
که نمیآید!
'پنج'
تنها نیستم
مدام سر میزند
تنهایی!
'شش'
چقدر زنگ زدهاند و
من ندیدهام...؟
آخرش آوار میشوند بر سرم
این چهارشاخه آهن پیر!
'هفت'
نه من چیزی میگویم
نه آنها
زبان مرا میفهمند
قبیلهی دیوارهای مگو!
جمعآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)