سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خانمی که فراموشی کامل داشت
        ارسال شده توسط

        حسین راستگو

        در تاریخ : دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۴۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۹۶ | نظرات : ۱۱

        یه خانم بود که هیچی یادش نمیومد. نه اسمش، نه خانوادش، نه بچگیش. فقط بلد بود حرف بزنه و بس. تو خیابون پرسید اینجا کجاس؟ گفتن تهران، اما این پاسخ براش هیچ حسی ایجاد نکرد. نه حس آشنایی و نه حس ناآشنایی. بعد از چند مدت بالاخره بردنش بیمارستان روانی و بعدش هم اومد بیرون و برای کسب مخارجش کار می کرد. حس میکرد مثل یه ربات داره زندگی میکنه: کار، غذا، کار، دستشویی، کار، حمام، غذا، دستشویی، خواب، غذا، دستشویی و دوباره. یه سالی اینجوری گذروند. درونش سعی داشت چیزی رو پیدا که بتونه حس کنه منم. انگار چون دسترسی به گذشتش نداشت داشت سعی می کرد یه نقطه ی محکم توی حال پیدا کنه و زندگیشو حول اون از نو بسازه.
        یه روز که هوای تهران تمیز بود تونست از دور قله دماوند رو ببینه. دیدن قله درش حس خاصی ایجاد کرد. حسی که قبلن نبود. به همین دلیل ماشین گرفت و رفت تو دامنه دماوند. عظمت کوه میخکوبش کرد. حس کرد خودش رو پیدا کرده. حس کرد چیزی پیدا کرده که می تونه حداقل بگه همیشه با من بوده. حس کرد حتی قبل از فراموشیش هم این قله رو می شناخته و انگار قله هم میشناختتش و این بهش حس پیدا شدن می داد. حسی که قله ایجاد کرد نوعی شادی جوششی و پر هیجان بود. انگار رنگها براش جون گرفتن و صداها زیبا شدن. انگار مردم لبخند می زدن و بهش محبت پیدا کرده بودن.
        یه سالی گذشت. تمام کاسبای محل می دونستن که این خانم عشق دماونده و کوهنوردی. تو این یه سال تجهیزات کوهنوردی رو خریده بود و به همراه تیم های کوهنورد حرفه ای به قله ی دماوند صعود می کرد. اون بالا هم دمر روی سطح قله می خوابید و مثلن قله رو بغل می کرد. شیش هفت بار اول که به قله صعود کرده بود موضوع بزرگی بود و کاسبا کلی تشویقش کردن ولی بعدش دیدن مثه این که آتیش این بچه تیزه و نیازی به تشویق نداره و به حال خودش واگذارش کردن.
        یه روز که داشت توی دامنه دماوند همراه یه تیم کوهنورد قدم می زد به این فکر فرو رفت که حالا گیریم این دماوند پیوند من و گذشته ی من باشه، ولی چی پیوند من و من میشه؟ نه گذاشت و نه ورداشت و شروع کرد مثل دیوونه ها از اعضای تیم پرسیدن و اونا هم اول با روی باز و بعد با شک بهش نگاه می کردن. با توجه به گذشته ی اون تو بیمارستان روانی و سوال بی مفهومی که می پرسید همه ترسیده بودن که نکنه دوباره مشکلی پیدا کرده باشه. اون البته ساکت شد و به راهش ادامه داد و بقیه هم فراموش کردن. وقتی بعد از مدتی رسیدن بالای قله دیگه نرفت قله رو بغل کنه. دیگه اون حس رو به قله نداشت.
        حالا هم اون خانم داره از تو می پرسه، توی که داری می خونی: چی پیوند من و من میشه؟

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۷۲۵ در تاریخ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۴۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۰۳:۲۸
        سلام
        جوابش : فقط خدا

        وَ هُوَ مَعَکُم اَینَما کُنتُم خندانک خندانک خندانک
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۰۱
        سلام وعرض ادب
        خیلی ممنون که خواندید خانم حسین زاده بزرگوار
        و جواب شما هم بسیار محترم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۳۸
        درود برشما استاد عالیقدر حسین راستگو
        عزیز و بزرگوار
        بسیا ر عالی بود وشنیدنی اما سوال اخرش
        را بنده نتوانستم منظور چه بود
        وگرنه خیلی خوب داستان زیبایی بود
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک : خندانک خندانک خندانک خندانک
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۵۹
        سلام و عرض ادب
        ممنون که خوندید دوست بزرگوارم
        خیلی لطف هم دارید که شرمنده می کنید
        اون سوال آخر هم برای هر کس جوابش منحصر به فرد و قابل احترامه
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۶:۱۱
        بسلام جنلبراسگو
        دسمریزا بسیار داستان زیبایی است
        دورد بر شما
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۴۸
        سلام و عرض ادب و محبت خانم آهنگران گرانقدر
        لطف کردید که خواندید و شرمنده میکنیدم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۴۱
        سلام و درود جالب بود.
        این سوال همه انسانهاست من یکبار روح از بدنم جدا شد تو حالتی نیمه تاریک همه چیز و می دیدم من واقعی جسدم نبود. من از بدن و کالبدم بیرون خزیده بود و هیچ پیوندی با آن بدن بی روح نداشت. روح و بدن پیوندی می خواهند به نام حیات و حیات واقعی جز ذات اقدس حی کسی نیست.
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۶
        سلام و عرض ادب
        ممنونم که لطف کردید و خواندید و لطف دارید.
        تجربه خروج از بدن هم بسیار جالب است. ممنون که مطرح فرمودید و پاسخ بسیار ارزنده ی شما هم منتی دیگر بر بنده است.
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۲۱
        بسیااااااار زیباااااا و عااااالی خندانک
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹ ۲۰:۱۹
        سلام و عرض ادب
        از لطفتون متشکرم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیما ابراهیمی
        جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۳۴
        درود و سلام بر شما شاعر و متفکر عزیز
        جواب من خصوصی تر از اونه که بنویسمش ولی می تونم بگم که اون همون پیوند من و دنیای بیرون و کلا پیوند من به زندگی و هرآنچه که به آن اعتقاد دارم هم هست
        اما پیوند من به من با خودش اسارت نمیاره؟
        آیا نبودنش پوچی مطلق نیست؟
        آیا می شود به کوه رفت و از همان اول آن را بغل نکرد؟
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1