جعفر کوشآبادی
جعفر کوشآبادی (۱۳۲۰–۱۳۸۸) شاعر نوگرای معاصر بود. او به خصوص در دههٔ چهل، از چهرههای شاخص شعر معترض و اجتماعی معاصر ایران بود. زبان شعر او ساده و به زبان کوچه و بازار بود، نوعی شعر متعهد دانسته میشود و مورد حمایت روشنفکران چپگرا قرار داشت. کوشآبادی پیش از انقلاب به خاطر همسویی با مارکسیستها و درون مایه اعتراضی اشعارش زندانی شد. او با شعرهایی چون منظومهٔ حماسی «برخیز کوچک خان!» به شهرت رسید.
کوش آبادی که متولد تهران بود، بر اثر بیماری سرطان در سال ۱۳۸۸ در همین شهر درگذشت. او از خود دو دختر و یک پسر بر جای گذاشت.
استاد شفیعی کدکنی (م.سرشک) در نقد دفتر شعر او «ساز دیگر» نوشت: «...کوشآبادی نشان داد که نسبت به زندگی و محیط خود بسیار صمیمی است، خوب در مییابد و خوب حس میکند و ایمان دارد و شرط اصلی در پیشرفت یک شاعر همین سه موضوع است، خوب دریافتن و حس کردن و ایمان داشتن است. بقیه مسائل امور عرضی هستند و به تدریج جای خود را در شعر او باز خواهند کرد. یک شعر او میارزد به تمام این شعرهای مجلهای و «ترجمه درخور» و قلمبههای بیمعنی شاعرانی که دارند، اندک اندک «بین المللی» می شوند».
♦کتاب شناسی:
- ساز دیگر ۱۳۴۷
- منظومه کوچک خان ۱۳۴۸
- چهار شقایق ۱۳۵۷
- سفر با صداها ۱۳۶۰
- اژدهای سیاه
- در آینه
♦نمونه شعر:
(۱)
غروب پاییز...
پیچیده های و هویِ کلاغان به کوچهها
بر گیجگاهِ سنگی شهرِ شکستهمان
خون موج میزند.
_چون گربه حنایی همسایه در شکار_
خورشید
بر رویِ شیروانی چرکین روبرو
دزدانه در کمین کلاغان نشسته است.
برگِ هزار رنگِ درختان خانهها
گویی که آرزویِ مردم غمگین زاغههاست
کاینک به دستِ باد
تاراج میشود.
(۲)
گل سرخ و خورشید
سهم من دستی هست و قلمی
سهم من، دامنی از بذر زمخت کلمات
تا در این پاییز دلتنگی
برزگروار بیفشانم بذرم را بر دفتر خاک
میروم در دل باغ
میزنم بیلچه را به زمین
و ورق میزنم آهسته در تاریکی
خاک سرما زده را
و صمیمانه بر هر ورقش
مینویسم دانه
مینویسم گل سرخ
مینویسم خورشید.
(از کتاب چهار شقایق، چاپ دوم، ۱۳۵۷، نشر نیل)
(۳)
من پس پنجره در فکر، بنا میکردم
خانهای را که به گلدانهای طاقچهاش
مهربانی میرست
آتشی گل میکرد
بوی ذرت به خیابانهای گردآلود
زندگی میبخشید
رهگذاری به رفیقش میگفت:
"ای برادر جان سیب
تا که از شاخه بیفتد به زمین
چرخها خواهد خورد"
و قناریهای کوچک مغمومم در تنهایی
گلههای خود را
از بهار قفس کاذب خویش
به گل صورتی باغچهمان میگفتند.
جمعآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
سلام
سپاس از شما به خاطر این یاد کردن از شاعرمردی عزیز، مردی که نخستین نشست هیئت مؤسسان کانون نویسندگان، پیش از بهمن 57، برای انتخاب هیئت دبیران، با حضور جلال آل احمد و محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذین و دیگران) در خانۀ خانوادۀ ایشان در تهِ کوچۀ تنگی روبروی ورزشگاه شهباز برگزار شد. کانونی که به تعبیرِ خودِ کوشآبادی «مرغِ قلمِ نویسندگانش چه در قفسِ زندان و چه در غل و زنجیرِ سانسور، باغ پر از ترانهی واژگانی شد که در تمامِ طولِ تاریکیِ، سیاهی را تکفیر کرد و برآمدنِ خورشید را مژده داد.» (کوشآبادی، خاطرهای از نخستین مجمع کانون نویسندگان، چیستا سال بیست و ششم اسفند 1387 و فروردین 1388 شماره 256 و 257 ص 43). باز کوشآبادی میگوید: «... من که در آن روزگار جوان بودم و سرم پر از باد غرور، کمترین واهمه و نگرانی از هرگونه اتفاق پیشبینینشده را نداشتم و با دیدن جلال آل احمد در کنار بهآذین از شادی در پوستم نمیگنجیدم.» (همانجا ص 44).
درست نمیدانم گمان میکنم که سال 87 (یا 88؟) بود که در یک گردهمایی در یکی از ساختمانهای انجمن زرتشتیان، زندهیاد کوشآبادی یکی از شعرهای کارش را با آن صدای محکم و استوارش، و با لحن پرشورش خواندند. همان روز بود که یکی از دوستان مرا به ایشان معرفی کرد. همان موقع ایشان بیمار بودند. در روز تدفین ایشان به اتفاق دوستانی از ماهنامۀ چیستا حضور داشتم. در یکی از مراسم یادبود ایشان در خانۀ هنرمندانِ باغ هنرمندان خیابان ایرانشهر، به اتفاق استاد پرویز شهریاری و بانو اکبری رفتیم و در آن روز استاد شهریاری، ایستاده سخنرانی کوتاهی کردند بدون آنکه به روی سن بروند و بعد بخاطر شرایط ایشان (استاد شهریاری) زود برگشتیم. شاعر ارجمند محمد خلیلی در آن روز یکی از شعرهای ارزشمند و خوبشان را خواندند با لحنی حماسی، مربوط به حوادث آن روزها: تق تق تق...
«...
بر دلِ من
چه گذشته است که انگار فلز سرد است
که من از دست و زبانم دورم
و قدمها و قلمهایم در کوچۀ پیرانهسری جا مانده است
آن عقیقی که سرِ چفتهی تاکم دیروز
دامنی خوشهی شیرین میبست
در پیاله امروز
تلخ و سکرآور نیست
مثل این است که در حین سرودن کلمات
یا ترک میخورَد و یا درجا میشکند.
....» (کوشآبادی).
میتازد
کورگام آتشسُم استرِ شب، آسوده
....
هیچ جنبندۀ پیجویِ سحر بازنماند
مگر آن کس که زرِ جانش شد از ستمش فرسوده
...
(به یاد آن بزرگمرد).
یادشان گرامی
و باز سپاس از شما