سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 11 آذر 1403
  • شهادت ميرزا كوچك خان جنگلي، 1300 هـ ش
1 جمادى الثانية 1446
    Sunday 1 Dec 2024
    • روز جهاني مبارزه با ايدز
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    يکشنبه ۱۱ آذر

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    جعفر کوش آبادی
    ارسال شده توسط

    لیلا طیبی (رها)

    در تاریخ : شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۳۹
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۵۳ | نظرات : ۲

    جعفر کوش‌آبادی
     
    جعفر کوش‌آبادی (۱۳۲۰–۱۳۸۸) شاعر نوگرای معاصر بود. او به خصوص در دههٔ چهل، از چهره‌های شاخص شعر معترض و اجتماعی معاصر ایران بود. زبان شعر او ساده و به زبان کوچه و بازار بود، نوعی شعر متعهد دانسته می‌شود و مورد حمایت روشنفکران چپ‌گرا قرار داشت. کوش‌آبادی پیش از انقلاب به خاطر همسویی با مارکسیست‌ها و درون مایه اعتراضی اشعارش زندانی شد. او با شعرهایی چون منظومهٔ حماسی «برخیز کوچک خان!» به شهرت رسید.
    کوش آبادی که متولد تهران بود، بر اثر بیماری سرطان در سال ۱۳۸۸ در همین شهر درگذشت. او از خود دو دختر و یک پسر بر جای گذاشت.
    استاد شفیعی کدکنی (م.سرشک) در نقد دفتر شعر او «ساز دیگر» نوشت: «...کوش‌آبادی نشان داد که نسبت به زندگی و محیط خود بسیار صمیمی است، خوب در می‌یابد و خوب حس می‌کند و ایمان دارد و شرط اصلی در پیشرفت یک شاعر همین سه موضوع است، خوب دریافتن و حس کردن و ایمان داشتن است. بقیه مسائل امور عرضی هستند و به تدریج جای خود را در شعر او باز خواهند کرد. یک شعر او می‌ارزد به تمام این شعرهای مجله‌ای و «ترجمه درخور» و قلمبه‌های بی‌معنی شاعرانی که دارند، اندک اندک «بین المللی» می شوند».
     
    ♦کتاب شناسی:
    - ساز دیگر ۱۳۴۷
    - منظومه کوچک خان ۱۳۴۸
    - چهار شقایق ۱۳۵۷
    - سفر با صداها ۱۳۶۰
    - اژدهای سیاه
    - در آینه
     
    ♦نمونه شعر:
    (۱)
    غروب پاییز...
    پیچیده‌ های و هویِ کلاغان به کوچه‌ها
    بر گیجگاهِ سنگی شهرِ شکسته‌مان
    خون موج‌ می‌زند.
    _چون گربه حنایی همسایه در شکار_
    خورشید
    بر رویِ شیروانی چرکین روبرو
    دزدانه در کمین کلاغان نشسته است.
    برگِ هزار رنگِ درختان خانه‌ها
    گویی که آرزویِ مردم غمگین زاغه‌هاست
    کاینک به دستِ باد
    تاراج می‌شود.
     
    (۲)
    گل سرخ و خورشید
    سهم من دستی هست و قلمی
    سهم من، دامنی از بذر زمخت کلمات
    تا در این پاییز دلتنگی
    برزگروار بیفشانم بذرم را بر دفتر خاک
    می‌روم در دل باغ
    می‌زنم بیلچه را به زمین
    و ورق می‌زنم آهسته در تاریکی
    خاک سرما زده را
    و صمیمانه بر هر ورقش
    می‌نویسم دانه
    می‌نویسم گل سرخ
    می‌نویسم خورشید.
    (از کتاب چهار شقایق، چاپ دوم، ۱۳۵۷، نشر نیل)
     
    (۳)
    من پس پنجره در فکر، بنا می‌کردم
    خانه‌ای را که به گلدان‌های طاقچه‌اش
    مهربانی می‌رست
    آتشی گل می‌کرد
    بوی ذرت به خیابان‌های گردآلود
    زندگی می‌بخشید
    رهگذاری به رفیقش می‌گفت:
    "ای برادر جان سیب
    تا که از شاخه بیفتد به زمین
    چرخ‌ها خواهد خورد"
    و قناری‌های کوچک مغمومم در تنهایی
    گله‌های خود را
    از بهار قفس کاذب خویش
    به گل صورتی باغچه‌مان می‌گفتند.
     
    جمع‌آوری و نگارش:
    #لیلا_طیبی (رها)

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۰۶۹۱ در تاریخ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    بهروز عسکرزاده
    يکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۱۷

    خندانک
    سلام

    سپاس از شما به خاطر این یاد کردن از شاعرمردی عزیز، مردی که نخستین نشست هیئت مؤسسان کانون نویسندگان، پیش از بهمن 57، برای انتخاب هیئت دبیران، با حضور جلال آل احمد و محمود اعتمادزاده (م.ا. به‌آذین و دیگران) در خانۀ خانوادۀ ایشان در تهِ کوچۀ تنگی روبروی ورزشگاه شهباز برگزار شد. کانونی که به تعبیرِ خودِ کوش‌آبادی «مرغِ قلمِ نویسندگانش چه در قفسِ زندان و چه در غل و زنجیرِ سانسور، باغ پر از ترانه‌ی واژگانی شد که در تمامِ طولِ تاریکیِ، سیاهی را تکفیر کرد و برآمدنِ خورشید را مژده داد.» (کوش‌آبادی، خاطره‌ای از نخستین مجمع کانون نویسندگان، چیستا سال بیست و ششم اسفند 1387 و فروردین 1388 شماره 256 و 257 ص 43). باز کوش‌آبادی می‌گوید: «... من که در آن روزگار جوان بودم و سرم پر از باد غرور، کم‌ترین واهمه و نگرانی از هرگونه اتفاق پیش‌بینی‌نشده را نداشتم و با دیدن جلال آل احمد در کنار به‌آذین از شادی در پوستم نمی‌گنجیدم.» (همان‌جا ص 44).
    درست نمی‌دانم گمان می‌کنم که سال 87 (یا 88؟) بود که در یک گردهمایی در یکی از ساختمان‌های انجمن زرتشتیان، زنده‌یاد کوش‌آبادی یکی از شعرهای کارش را با آن صدای محکم و استوارش، و با لحن پرشورش خواندند. همان روز بود که یکی از دوستان مرا به ایشان معرفی کرد. همان موقع ایشان بیمار بودند. در روز تدفین ایشان به اتفاق دوستانی از ماهنامۀ چیستا حضور داشتم. در یکی از مراسم یادبود ایشان در خانۀ هنرمندانِ باغ هنرمندان خیابان ایرانشهر، به اتفاق استاد پرویز شهریاری و بانو اکبری رفتیم و در آن روز استاد شهریاری، ایستاده سخنرانی کوتاهی کردند بدون آنکه به روی سن بروند و بعد بخاطر شرایط ایشان (استاد شهریاری) زود برگشتیم. شاعر ارجمند محمد خلیلی در آن روز یکی از شعرهای ارزشمند و خوبشان را خواندند با لحنی حماسی، مربوط به حوادث آن روزها: تق تق تق...



    «...
    بر دلِ من
    چه گذشته‌ است که انگار فلز سرد است
    که من از دست و زبانم دورم
    و قدم‌ها و قلم‌هایم در کوچۀ پیرانه‌سری جا مانده است
    آن عقیقی که سرِ چفته‌ی تاکم دیروز
    دامنی خوشه‌ی شیرین می‌بست
    در پیاله امروز
    تلخ و سکرآور نیست
    مثل این است که در حین سرودن کلمات
    یا ترک می‌خورَد و یا درجا می‌شکند.
    ....» (کوش‌آبادی).


    می‌تازد
    کورگام آتش‌سُم استرِ شب، آسوده
    ....
    هیچ جنبندۀ پی‌جویِ سحر بازنماند
    مگر آن کس که زرِ جانش شد از ستمش فرسوده
    ...
    (به یاد آن بزرگمرد).
    یادشان گرامی
    و باز سپاس از شما
    خندانک خندانک
    لیلا طیبی (رها)
    لیلا طیبی (رها)
    سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹ ۰۳:۱۶
    درود بر شما

    خندانک

    خندانک
    ارسال پاسخ
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    میر حسین سعیدی

    نای خاموش لبانت این دلم را تازه کرد ااا عاشق بی ادعا را صاحب آوازه کرد
    شاهزاده خانوم

    یک وجب از پنجره پرواز کن ااا گوش مرا معرکه ی راز کن
    نادر امینی (امین)

    توبودی دردل شب ناله کردی این دل وامانده را بیچاره کردی اااا به کنج خلوتی رفتی وباغم خانه کردی ااا ندیدی عاشقت درمانده شد از آه شبگیر وتولیکن اااا به شب را تا سحر بردر غمخانه ات داغ دلم را تازه کردی ااا دردلم دلشوره افتاد لیلی ام از بس فغان کرد جان بداددر گوشه میخانه من اااا هاتف آمد دادم ندا غمگین مباش می خور که لیلی عاقبت دیوانه کردی اا عقل در ره پیرطریقت پای لنگان است اااا لیلی ومجنون را تا ابد برسر جام قدح بشکسته ای درمانده کردی ااا عاقبت عشق وخرد درمرز مجنون با رخ لیلی بهم پیون خورند اااا آنگه که مجنون چون اسیر گیسوی لیلی شد و آن خانگه ویرانه کردی
    شهرام بذلی

    در دل تنگ ما بسی روزنه ی خیال نیست اااا شوق تو دارد این دلم عشق که وصف حال نیست
    افسانه نجفی

    ت ااا میان من و تو ااا همیشه ما ااا می لنگید

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1