دونفر غیرمسلمان با هم دیگر دوست بودند باهم دیگر عهد بستند که هرکدام زودتر ازدنیا رفت به
خواب دیگری بیاید واز اتفاقات ان دنیا برایش تعریف نماید
پس از مدتها یکی ازانها به رحمت خدارفت زمانی
بگذشت و خبری نشد رفیق هرشب انتظار میکشید که دوستش رادرخواب به بیند نشد تا یک سال طول کشید پس ازیکسال اورا درخواب دید درباغی دلگشا بسر می برد
رفیق زنده گفت مگر تو قول ندادی که به خواب من بیایی چرا انقدر طولش دادی
رفیق مرده گفت برادر وضع اینجا مثل دنیا نیست
اینجا همه چیز زره ای به حساب است
وقتی من مردم خودم تامدتی در بیابانی خشک وتفدیده سرگردان بودم تا اینکه
روزی طوفانی شد وخودر اناگهان در دادگاهی حاضردیدم
پس از پرسشهای بسیار ازکارهای خوب وبد من گفتند
توکه دین درستی نداری اعمال خوبی هم که نداری دستور جهنم برایم صادرشد
درهمان لحظه به خود لرزیدم ودردل گفتم خدایا
اگر من بدکردم تو بخشنده ای نجاتم بده که
ناگهان مردی خوش سیماواردشد به انها
گفت فرستی باو بدهید تافکر کند شایددرد نیاکه بوده کار خوبی
کرده باشد و بیاد بیاورد ناگهان دوباره
طوفا نشد و
من خودم را درهمان بیبان دیدم مدتی سرگردان وگریان تا اینکه
یادم امد دردنیا که بودم روزی دربازار میوه فروشان قدم میزدم
درمغا زه دوستم میوه به من تعارف کرد
من یک عددسیب برداشتم تا اینکه امدم بخورم
زنی رادیدم که طفلی در بقل دارد انجا ایستاده
بود
ا ن طفل تمام رو حش دران سیب بودکه دردستم بود من ان سیب را
نصف کردم نیمی ازانرا به ان طفل دادم
درهمان لحظه
دوباره طوفان شدوخودرا دران دادگاه حاضر دیدم
دوباره انمرد
خوش صورت امد وگفت به خاطر همان نصف
سیب که به انطفل دادی خداوند تورا بخشیده
ازاین پس ازادی
وفعلا دراین باغ دلگشا هستم تاروز رستاخیز..
الله واکبر از کار خداوند.که کوهی را به کاهی
میبخشد خداوندا همه بندگانت مورد عنایتت
ببخش وبیامرز امین. مارهم بفضل ورحمت
خودت ببخش وبیامرز
فتحی.. تختی.. مهر ماه ۱۳۹۹ شمسی
درودبرشما