شنبه ۳ آذر
وقتی عمو سبزی فروش مشکوک به کرونا شد
ارسال شده توسط مرضیه حسینی در تاریخ : شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۳۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۹۳ | نظرات : ۶
|
|
"وقتی عمو سبزی فروش مشکوک به کرونا شد"...
رفتم مغازه میوه و تره بار تا سبزی بخرم، آقای سبزی فروش نبود، از پسر نوجونش پرسیدم حاج آقا کجاست؟ گفت: کسالت داره.
با خودم گفتم: یا ابالفضل، کرونا گرفته، دیگه جایز نیست از اینجا خرید کنم.
به پسرش گفتم: کرونا که نگرفتن؟ گفت نه.
ولی هر وقت اومدن از خودشون بپرسین.
فردا دوباره رفتم مغازه عمو سبزی فروش که یکسری خرت و پرت دیگه بخرم. خودِ حاجی بود. گفتم عمو: خدا بد نده شنیدم مریض شدین خدای نکرده کرونا که نگرفتین؟
آخه یکم مشکوک بود. هیچوقت ماسک نمی زد ولی زده بود.
گفت: نه کرونا که نگرفتم، فقط یکمی خسته میشدم و بی حال. گفتم دیگه چه علائمی دارین؟ نگفتن مریضیتون چیه؟ گفت داخلی بوده. گفتم یعنی چی؟ گفت ای بابا اسهال و استفراغ داشتم. با خودم گفتم ای وای میگن کرونا یکی دیگه از علائمش علائم گوارشی هست. حالا هر جوری بود خرید کردم ولی همه اش فکر می کردم یک کیسه پلاستیک از کرونا دارم حمل میکنم.
از کوچه پس کوچه ها که رد میشدم هی بنر میدم که روی سردرِ بعضی از خونه ها نصب کرده بودن. عکس سالمندهایی که خیلی توو پارک میدیدمشون ولی حالا دیگه در این دنیا نبودن. گریه ام گرفت. زیر لب به کرونا فحش میدادم. کرونای ظالم. کرونای قاتل. کرونای بی پدر و مادر. کرونای بیرحم. الهی بمیری. الهی سقط بشی. اینقدر گریه کردم که ماسکم خیس شده بود از یک طرف چشمام می سوخت و از طرفی هم آب از دماغم سرازیر شده بود. خدا روز بد نیاره. نه میتونستم دست به چشمام بزنم نه با دستمال جلوی آبریزش بینی ام رو بگیرم. هی با خودم می گفتم: قوی باش دختر. حواست پرت نشه، یکوقت به چشمات دست نزنی، آخه آلوده است و کارت تمومه. وقتی خونه رسیدم افتادم به جوون خریدها و ضدعفونیشون کردم. بعد یک صفایی هم به سر و صورت نشسته ام دادم.
راستش خیلی خسته ام. دلم برای روزهای بدون کرونا تنگ شده. کرونا به من و دنیا سیلی محکمی زد. آخخخخ... هنوز جاش قرمزه. می دونید اون روزهایی که هنوز مترو در مشهد راه اندازی نشده بود چقدر آرزو داشتم این قطار لوکس زیرزمینی راه بیفته تا من بتونم باهاش بیام سرکار. ولی حالا چی! مترو برای من شده حکم قبرستون. زیر زمین. نه تهویه ی درستی و نه فاصله گذاری اجتماعی که بدرستی رعایت بشه. حالا این قطار لوکس بنظرم شبیه یک هزارپای زیر خاکی شده. دوست ندارم شعار بدم، درسته که باید از این تهدید یک فرصت بسازیم اما خودمونیم هیچ چیز مثل روزهای بدون کرونا نمیشه. پس بیایید بخاطر حفاظت از یکدیگر رعایت مسائل بهداشتی را بکنیم. # ماسک بزنیم. لطفا # ماسک بزنید. می دونید بعضی خانواده ها هستند که اگر خدای نکرده فردی از آنها به این بیماری مبتلا بشه حتی یک اتاق جداگانه ندارند تا فرد مبتلا در اون خانواده قرنطینه بشه تا بقیه افراد خانواده در امان بمونن. حالا فکرشو بکنید فردی با شرایط خاص در این خانواده باشه که جز افراد با ریسک بالا محسوب بشه. مثل سالمندانی که میشناختمشون. راستی یک چیز دیگه هم دلم میخواد: اینکه یک روز صبح بیدار بشم همه بگن کرونا رفته و ناپدید شده. یعنی میشه همون طوری که یکباره اومد و دنیای ما رو کن فیکون کرد بره و همه چی مثل قبل بشه. خدا رو چه دیدی... اون روز من همه ی داشته هام رو با چنگ و دندون میچسبم و جور دیگری از زندگی لذت می برم.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۰۲۵۶ در تاریخ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۳۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید