چهارشنبه ۲۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ کوی ما شاعر محمدوریا جعفری (موج)
|
|
انچنان دوچاره تو شده ام گویی جانی
ندانم شاید هم تو مونس و روح وروانی
انچان دل باخته ام به روی
|
|
|
|
|
اخرش دوبیت شعرم را خال زنم برتنت...
نامم را میان شعرم تاتو زنم من بر بدنت...
شور این دوبیت شع
|
|
|
|
|
مثل غریبه ها شده ایم من وتو...
توبی من خوبی ومن بد بی تو...
نفس ندارد این نفسم دگربی تو...
|
|
|
|
|
گر ما را بی دلیل در دایره جبر کردند...
با کینه ای بی بنیان به کیش گبر کردن...
من گرگم داوام
|
|
|
|
|
دیوانه شدم انقدر با خیالم به اغوشت کشیدم
انقدر طعم تلخ دوری تو تنها گلم رو چشیدم
اخ کی برسد ان
|
|
|
|
|
اینگونه میشکنید شما دل هم را...
سفید کرده اید دگر روی غم را...
به صلیب کشیده ام دگرقلبم را...
|
|
|
|
|
کام میزنم بر تن سیگار زود زود وتو نیستی...
بغض دارم وسیاه میشه روزگارم وتونیستی...
میجویم احوالتو
|
|
|
|
|
گویند سر به رسوایی کشد عشق پیری
که رسوا شده ام در اوج جوانی ودلیری
نه حال خویش دارم نه مهمان و
|
|
|
|
|
نقش، هر انچه باشد دیباست
این زشتیوپلیدی رُل دنیاست
زندگی برما کور وبرتو بیناست
من دیوانه را
|
|
|
|
|
دلبرمرا روانه زندگی کردند
ومن بی چاره را راهی در جاده
او در خود گم شد و من در او ....
حال
|
|
|