سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

يکشنبه ۲ دی

صفحه رسمی شاعر نیهاد زمان


نیهاد زمان

نیهاد زمان



ارسال پیام خصوصی
مرا دنبال کنید

تاریخ تولد

:
بدون اطلاعات

برج تولد:

برج حوت

جنسیت

:
مرد

تاریخ عضویت

:
يکشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۸

شغل

:
بدون اطلاعات

محل سکونت

:
بدون اطلاعات

علاقه مندی ها

:
بدون اطلاعات

امتیاز

:
۱۶۸
تا کنون 55 کاربر 201 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند.

لیست دفاتر شعر


۱


اشعار ارسال شده


اینجا به دردهایی که از عصب شان دور است میخندند ...  ...
این شعر را ۱۴ شاعر ۴۶ بار خوانده اند.
نیهاد زمان ، محمدعلی یوسفی ، لژیا آتین ، عباسعلی استکی(چشمه) ، شعله(م جلیلی) ، دکتر غلامرضا شیبانی ، محمدصدوقی و ۶شاعر دیگر این شعر را خوانده اند.
ثبت شده با شماره ۷۶۸۱۳ در تاریخ چهارشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۸ ۱۵:۵۸    نظرات: ۱۵

من تاریخ زخم خورده ی انسانم  درخت تبر خورده ی آزادی   ...
این شعر را ۱۲ شاعر ۳۳ بار خوانده اند.
محمدصدوقی ، نیهاد زمان ، رسول رشیدی راد(مجتبی) ، عباسعلی استکی(چشمه) ، نیره جهان بین ، هنری داودیان ، همایون طهماسبی (شوکران) و ۴شاعر دیگر این شعر را خوانده اند.
ثبت شده با شماره ۷۶۷۴۸ در تاریخ دوشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۸ ۰۸:۵۴    نظرات: ۱۴

مجموع ۱۲ پست فعال در ۳ صفحه

مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر نیهاد زمان


پدرم از سرطان ریه رنج میبرد ، مثل ما که بغضهای گره خورده در گلو داریم و نمیذاره نفس مون بالا بیاد ...
آخرا دکترا جوابش کرده بودن ..مثل ما که هیچکی درمونی برای حال خرابمون نداره و هرچی از درد میگی
شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۸ ۰۰:۴۰    نظرات: ۰

جنگ جنگ تا پیروزی !
پدرم میگفت ..
برادرم میگفت ...
من جنگ جنگ تا جنگ دیدم ...
جنگ دیدم...... تا بود ،جنگ دیدم ...
پدرم شهید شد ،جنگید برای نان
پدرم شهید نان بود ..
ب
شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۸ ۰۴:۲۸    نظرات: ۲

حرفی برای گفتن ندارم ، نه، ندارم ....
ملحفه ی سفیدی روی تمام شعرها .. روی تمام حرفهایم کشیده ام ..
عزم سفر را میدانی ؟؟
یکی از آن عزم ها را چند وقتی ست بهانه ی رفتن کرده ام ...
آنق
چهارشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۸ ۰۳:۱۴    نظرات: ۰

دوست ندارم دیگه حرف بزنم .. اصلا نباید حرف میزدم
چادر سفید نماز شو رو تا کرده بود و توی کمدش گذاشته بود ...
جانمازی رو که خیلی دوست داشت و بوی یاس میداد مدتها بود دیگه بازش نمیکرد ...
+
شنبه ۱۶ شهريور ۱۳۹۸ ۰۳:۲۵    نظرات: ۰
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
3