سلام هادی عزیز
نه به خدا اصلن تله نبود و باید " ما " را بلند میگرفتم که نگرفتم
دیشب تا یک کارم در لامرد طول کشید و الان دارم میرم سیرجان . ساعتی که از خستگی خوابم برد همش یکنفر در خواب میگفت صلوات بفرست . از خواب بیدار شدم و رفتم بیرون کمی به آسمان نگاه کردم و دچار شعر شدم که برایت می فرستم :
.
.
.
هنوز دوستت دارم
و دیده ی برزخ ام
خیس اشتیاق
تا در این دیر دوری
ریگهای حجاز را بسرایم
خوانده بودم _ نمی دانم در کدام عهد _
که بارانی از این بادیه خواهد گذشت
تا سرخی پیراهن یحیا
را تازه کند
شنیده بودم _ از وارثان عصا و تابوت _
فرزند آفتاب
دشنه بر گلوی تاریکی خواهد نهاد
تا اصنام سرشکسته
در پیشگاه آذر خودسوزی کنند
آه نذر کرده بود _ این شعر نذر نی نی چشم های ات _
اگر دست خیالم به دامن آب برسد
گلوی هاجر را تازه کنم
نذر کرده بودم
باز اگر خسته از طعنه ی طایف
از تنهایی این باغ گذشتی
یک دامن انگور اشک حبه کنم
که آیات رنج را در هیچ مصحفی
نمی توان یافت
مگر دستهای من و دیدگان او
که وارثان رودند
شنیده ام
چون به ستاره سفر می کردی
پای جبرییل از سرزنش افلاک تاول زد
کوهی بر دلم نشسته است
که مانا
طی این طریق بی طاقت را سرودی دیگر بساز
میان ما و امواج
فاصله هاست
این عصا نسبش به ساقه ی کدام گز می رسد
که هنوز دیده به دیدار موعود روشن نکرده ایم ؟؟
کریما
اندر خم ابروی آن الهه ام
در واژه زارهای سوخته ی سوران
که نصیب از نسیم نفس تو برده ست
_ کاش تا آش اشیاق داغ است
باد گل آلاله ام را خبر کند _
چه کنم با بارانی که نمی آید از ناحیت نوح
و تکلیف پنجره ی آرزو همچنان مکدر ست ...
هی سلیمان سرودت خاموش
قالیچه ی قیل و قال
زیر پای جنیان انداخته ای ؟
آصفی کو تا بگوید
معراج در مرام ماناست
که
آواز احمدی سر داده است ....
لامرد ۲۲ خرداد ۱۴۰۰
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید