دوشنبه ۳ دی
الهام گرفته از الهام شعری از مقداد یوسفی
از دفتر شاعری از شهر عشق نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹ ۱۴:۰۵ شماره ثبت ۹۵۳۹۸
بازدید : ۲۴۹ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب مقداد یوسفی
|
آسیابان دل سوده ی من هستی و حیف
گندم قوت و قوتت به سرند دگری ست
زردی گندم رویت به سپیدی برسید
گشنگی ماند و من و دست به نان. آن دگری ست
هيمه سينه برافروختنم ، شاخه ی شعر
مشعل مهر تو اما به کمند دگری ست
به ذغال امدنم نیست عذابی به دلم
غصه ام دسته هم جنس کمان دگری ست
دوش من کوله بر کفر شد از کثرت غم
دوش تو تا سفر خواب سمند دگری ست
دوش تا دوش شدن در دل حسرت زده ام
اقتضا گفت بگیر انچه ازان دگری ست
پاکی پیرهنم را چه پناهی ست ، دریغ
تن احساس تو وقتی به پرند دگری ست
من و پیراهن و پاکی پی پیکار شدیم
لیکن احساس تو رو پوش امان دگری ست
دلم از دشت خزان زردتر افتاده به راه
ای که سبزينه تو سایه بلند دگری ست
با خزانی شدنم خوب به او غره شدی
غافلی یار که او نیز نمان. دگری ست
ناصح سوخته جانیم به جباری هجر
لاله ی گوش تو تا حلقه پند دگری ست
گردی گنبد ما تربیت از اهل ربود
باشد اما نه چنانی که چنین رذل زبان دگری ست
میچکد زهر ازین زهره ترک خورده دلم
شکر شعر تو تا قافیه بند دگری ست
عیب غافل شدنم امده تا قفل زند شعر مرا
شین شاعر شدنم بند زبان دگری ست
کهربایی ست به نینی نگاهت افسوس
نبرم حاصل از آن تا که زرند دگری ست
کاش میبرد کسی سنگ صبوری مرا
تا جهنم کنم ان مهد. که مکان دگری ست
خومه ی سینه ی درویشی ما همچوشفق
خون از آنکه لب تو .شاه پسند دگری ست
حومه ای بودنم ان به که به شهری همه بد
مبتلایان همگی نوکر خان دگری ست
آتش از کوه کلام تو به جان من و ، لیک
قول تو قله خاموش سهند دگری ست
دگری را چه گناهی ست اگر دیگر من
خود به پای خود همی. پشت دوان دگریست
ما کریمانه وکیلیم ، رعایای تو را
گرچه پسوند افاضات تو زند دگری ست
کرم و مهر عطا پیش کش ان تهفه زرد
او که بر پا کن اتش به کنعان دگری ست
مرغزاران محبت همه بی آب و علف
طایر طبع تو تا طوطی قند دگری ست
اشیان گم شده طیران که مهاجر گشتند
لیکن ان طیر فرومایه هنوز هم به چمان دگریست
به که گویم که به دریاش سپردم دل و آه
نوح کشتی دلم ، دفن مرند دگری ست .
مرد دریای محبت شدن اسان نبدی
گرچه طوفان زده را خیرالعنان دگریست
مقداد /الهام امریاس
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.