چشم جادو داری و در شهر رویا می روی
قصد جانها کردی و بر قبض دلها می روی
جان و قلب و چشم دنبال تو می آید ز شوق
پا به پایت شهر آید بس که گــیرا می روی
موج میزد آرزو در قاب آن جادوی رنگ
با دو چشمانی به رنگ ناب دریا می روی
پای رفتن نیست ما را ای سبکبار از نفس
همرهی کس را نشاید زانــکه تنها می روی
زیر پـــایت لاله ریـــــزد در گلسـتان بهار
با گل و ریحان مدارا چون به صحرا می روی
سهم ما از دیدن روی تو ای خورشیـــد جان
چشم سوزان و عرق آن دم که رخشا می روی
شوربختی عـــارض و در لحظه دیدار ماه
سایه وهم خسوفم گـــرچه پیدا می روی
عادتم شد دیدن روی غم انــدر آیـــنه
انعکاس محنـتی هرچند زیبـــا می روی
معبری در دیده ام داری و منزل در وجود
ترک منزل کردی و در شـــام یلدا میروی
این چه تقصیرست ما را خانه سرتا پا از اوست
پیر تردیدست قلبم ای که برنا می روی
در قرنطین مانده ایم و جمله بیماران عشق
ای طبیب درد ما تا چنــد بی ما می روی
اولین دیدار را مجنـــون ز خاطر کی بَرَد
تا که دل دادی ز کف بر کیش لیلا میروی
بس که شیرینست خواب وصل مهرویان خاک
نردبام از عشــــق سازی تا ثریا می روی
خاطر پیروز جذب از کهربای یاد دوست
هر نفس امید باید تــــا ز دنیا می روی
موفق باشید