بشنوی گویم برایت داستان
داستان از خطّه ای هندوستان
با سبو کش پیرمردی آشنا
دو سبویی داشت یک سالم دلا
حمل بارش پر ز آبی کوزه ها
هر یکی کامل دگر نصفی نما
نصف آبی کوزه ای خالی ز آب
کوزه ای دیگر پر از آبی چه ناب
گر سبویی را ترک بودش دلا
پیرمرد آگاه از آن ماجرا
مدّت ایامی دو سالی سرگذشت
با سبویی ناقصی سالم چه دشت
از قضا روزی سبویی اعتراف
ماجرا را گفت بر پیری نه لاف
مدّت ایامی تحمّل کوزه ای
نصف آبی را هدر راهی همی
گر چه نقصان کوزه ای را صاحبی
نعمتی را قدر دانی راهبی
بین پیری کوزه ای شد گفتمان
ماجرا را پیر شرحی داد عیان
نصف آبی آبیاری خاک را
حاصلش کشتی ثمر ده شد مرا
گر دو سالی را تحمّل پیرمرد
با سبویی کهنه ای دشتی بکرد
عاقبت خیری نصیبی شد مرا
کوزه ای بشکسته ای را حق ادا
عبرتی گیر ای بشر خاکی بدان
نقص را عیبی اگر باشد نهان
عیب را پنهان چو کردی فاش لا
حُسن عیبی برملا شد هر کجا
قدر نعمت را بداند آن کسی
شد برایش عاقبت خیری بسی
ماجرایی بود عبرت بر جهان
کوزه ای بشکسته ای را فر همان
ولی اله بایبوردی
06 / 02 / 1399