پنجشنبه ۱ آذر
|
دفاتر شعر محمد قنبرپور(مازیار)
آخرین اشعار ناب محمد قنبرپور(مازیار)
|
««« آخرین نخ سیگارم را
کنج بالکن روی نشیمن
میکشم
نگاهم به شال دختر همسایه روی بند
درحال خشک شدن
دعوای مامور گاز با پیرمرد پای کنتور
به آسمانی که نه ابریست نه آفتابی مثل خودم بی تکلیف
پایم یخ میکند
کاشی گلدار پوسیده هنوز سرمای دیشب را دارد
ته سیگارم را پای گلدان کاکتوس خالی میکنم
برمیگردم پر از دلهره از نجوشیدن کتری
یاد حرف های مادرم کنار صبحانه افتادم
چقدر غر میزد چقدر خسته ام میکرد
آب نیمه جوش پر از کف چای کیسه ای متعفن
برمیگردم به بالکن
صندلی ام جای خودش نیست
بالکن فرو ریخته
شال دخترک سیاه
مامور برق بیکار شده
پیر مرد راهی بهشت زهرا
چقدر دلم برای غر زدن های مادرم تنگ است
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غمگین و زیبا بود