شرحی دررابطه باشعر
درروزگاران دور که وسیله ارتباطی نبوده قرار دودلداده براین بوده درشبهای مهتابی هردونفرهمزمان بیادهمبه مهتاب بنگرندوشکوه ی عشق رابامهتاب نجواکنند.دست روزگار روزی معشوق ازعاشق می برد.این شعردرد دل عاشق است با ماه./
امشب ای ماه سخن ازنگه یارمگو
سخن ازیارجفاپیشه ی غدارمگو
بلبلی بودم وبرشاخه ی گل جایم بود
پیش بلبل سخن ازپارگی خار مگو
امشب ای ماه بدرد دل من آگاهی
حرفی امشب زطبیب دل بیمارمگو
یادبادآنکه نگاهش همه شب سوی توبود
دیگرامشب سخنی ازنگه یارمگو
من وتو بوده وشبهای دل انگیزخیال
دگراز آن شب و ازخاطره ی یارمگو
شب مهتابی من حالت ظلمت بگرفت
بعد ازین از رخ مهتاب و رخ یار مگو
نگهی بوده گره خورده به نورمهتاب
از نگاهی که بزدید ز من زار مگو
دامنی داشت پرازنقره و زرتارآنشب
دیگرامشب سخن ازنقره و زرتارمگو
ببرامشب زمن خسته پیامی بر او
کین همه قصه ی عشق مابه اغیارمگو
شرمش آید.وهب.امشب که بگریدپیشت
پیش رویم سخن از روبه مکار مگو
75/7/29میناب وهب رنجبر
غزلی ناب و زیبا بود