تا که دیدار نمود زلف پریشان مرا
بوسه ای داد و نمود تر بیابان مرا
یک چتر گرفت بر سرش تا که نبیند
هر قطره ز ابر های گریان مرا
این نسیم سرد عاقبت یک روزی
آتش بکشد برگ درختان مرا
آن عشق که گفتند از جنس خداست
بر باد بداد دین و ایمان مرا
منم آن شهر که یک رهگذری
بن بست نموده هر خیابان مرا
این عشق که مضمون غزل ها گشته
پر داد به شب مرغ غزلخوان مرا
#ابوالفضل_پورشریعه
یک توضیح کوتاه در مورد این شعر باید عرض کنم ...
این شعر رو در نکوهش افرادی گفتم که عشق رو مساوی هوی و هوس می دونند ... دقیقا می تونم بگم در بیت اول کامل حرف خودم رو گفتم در مصراع دوم شاید تر شدن بیابان چهره ی خوبی داشته اما یک بیابان که خشک باشه با اولین قطره دچار سیل و حوادث این چنینی میشه ... به نظر من ما نوجوان ها هم همینطور هستیم باید در زندگی خودمون دقت کنیم که چه چیزی رو عشق بدونیم ... تا خدایی نکرده گرفتار سیل گناه نشویم ... و بعضی از دوستان با این جمله که عشق از جنس خداست خودشون گول می زنند و هوس خودشون رو مساوی با عشق می کنند اینجاست که در جوابشون دربیت چهار گفتم این عشق که گفتند از جنس خداست بر باد بداد دین و ایمان مرا ...
ببخشید زیاد پرحرفی می کنم اما در آخر باید گفت به قول حضرت سعدی
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد 🙏♥️
بسیار زیبا و دلنشین بود
جسارتا برداشت با مخاطب نیست؟
شاعر باید سروده را شرح دهد؟