چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب پريوش سبوحي
|
گذر عمر خيلي كند است
عمرم نميداند من
بدون تو نمي توانم زنده بمانم و زندگي كنم
ولي باز اميد ميدهد
از يك ضياء آسماني وعده ميدهد
ميگويد تو ميتواني باز عاشق شوي
قلبت باز هم ميتواند براي كس ديگر بزند
نمي داند
كه تو چنان لرزه به قلبم و جانم انداختي
كه هيچ كس نمي تواند جاي تو را بگيرد
تو چنان مرا شيداي چشمانه مستت كردي
كه هيچ شراب باده اثرگذاري تو را ندارد
تو با آمدنت به زندگي ام جان بخشيدي
حال با رفتنت زندگي ام را چنان تيره و تار كردي
كه هيچ كسي توانايى روشن كردنش را ندارد
كسي نميداند چه ميگذرد در اين تنهايي من
نمي دانم چطور مجنون تو شده ام
نميداند كه چگونه ويرانت شده ام
راستش خودم هم نميدانم چطور شد كه اينطور شد
تو نميداني در قلبم از تو چه خدايي ساخته بودم و شب و روز به پرستشش مشغول ميشوم
ببين من هنوز جا براي نوشتن
ذهن براي فكر كردن
و كلمه براي توصيفت دارم.
نظرت چيست بازگردي در قلب كسي كه هرگز نرفته بودي
اخه صاحب خانه كه غريبه نميشود
از امروز تا فرداهاااااااا اين قلب به نامت شده است
هرچقدر ميخواهي نيا و تلافي كن
تا زماني كه جاني در اين تن است من به انتظارت ميمانم
#پريوش_سبوحي
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.