روزی درِ میخانه ذکری شده ام1پیدا وآن گفته رهایم کرد، از دوست و از اعدا
گفتم به چه سان است که: نزدیک ترین باشد آن عاشق دردانه از هر نظری برما؟2
دیدم که چو حوری او، بنشستۀ در پرده اما که نظر دارد بر اکبر و بر صغری
روزی دگرم آمد دیدم که همه عالم گشتند مسخّربا هر غمزۀ آن لیلا
دیدم که همه حلقه بنموده به گوشِ خود آماده که آن عذرا بنموده یکی ایما
ماندند همه خلقت، در خانۀ کیش او مانند اگر یک دم، ماتند همه بتها
کیشَند به عشق او، ماتَند به خشم او ماتم که چرا انسان، ماندَست بسی تنها
گفتا مهِ من یک دم، با عشوه و طنازی بازآی و دگر باره، بنشین تو دمی با ما
تا این نظرم آن بود انسان بودش عاشق دیدم بود او عاشق بر غمزۀ این دلها
گفتا که بیا بنگر این عالم اعلی را گفتم که خوشم جانا در عرصۀ این دنیا
گفتا بنگر از خود تا روی ثریا را گفتم که دلم بسته است بر نقد همین دنیا
گفتا که نه، نقدی نیست یک سایه که ازلطف است گفتا بنگر ما را با جلوۀ در اعلی
تا این که دهی جان را، مانند یکی کالا نه جاه و مکان خواهی، نه عالم سفلی را
گفتم منم آن بلبل، لرزد دلش از یک گل پس نیست سزاوارم ، کوبم درِ آن اعلی3
گفتا خموش بلبل مأیوس مشو از گل تو جام شراب آور، آن شرب مدام از ما
1-شده ام :شده است برای من
2- وَ نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِن حبلِ الوَرید.و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم (آیۀ 16 سوره ق)
3- عندلیبی که به هر غنچه دلش می لرزد بهتر آنست که در صحن گلستان برود (صائب تبریزی)
حکیمانه و زیبا بود