دوشنبه ۳ دی
قله ى خوشبختى شعری از جمشید خورشید
از دفتر سوسن چلچراغ من نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷ ۱۶:۵۷ شماره ثبت ۶۹۸۷۰
بازدید : ۳۴۷ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب جمشید خورشید
|
آه!
چه حس غریبی،
چه روزگار دردناکی،
چه شب یلدایی،
نگاه میکردم-
در شهر کهنه، غمناک،
کسی به دیگری نیندیشید
در این جاده های ازدحام،
کسی درد دیگری را حس نکرد،
کسی راز ناله های ترنم غم انگیز-
پرنده ی بال شکسته را،
در اعماق شب تار،
پی نبرد
کسی نفیر اندوه گین دریا را،
پیوسته با اندوه باران شب
که از سنگلاخ ها میگذشت، نشنید.
چشمانم خیره
در تلاطم موج های بیم ناک اقیانوس،
چگونه
قایق زندگی ام را ،
بسوی ساحل اندوه پائیز،
حمل میکردند.
در من دردی بود
به پیمانه ی کوه،
به پیمانه ی اقیانوس،
به پیمانه ی آفتاب،
《باد و هوا که در اندیشه اند، چرا انسان نیستند》
در نهایت تیره گی شب،
از زخم های من سخن بگویند،
از فراز ایرجیس،
به ساکنان شهر،
درد بزرگم را فریاد زنند.
به نسلی که نیامده هنوز،
از درد های من حکایت کنند.
در ازدحام پر هیاهوی شهر،
پیکرم خیلی خسته،
بی کسم.
خدایا!
دست مرا بگیر و ببر،
همچو ققنوس ها
به اوج قله های امید و آرزو ها،
به اوج کهکشان،
جاویدانه گی ها
به من از جنس
آیینه ی رویاهای شیرینم
چنان حسی بخش-
که فراز قله های خوشبختی را فتح نمایم.
.......قیصری-ترکیه ۲۰۱۵
............................... به خواهر دانشمندم لاله گل الهامی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غمگين و زيبا بود