اين سروده و(نامه اي براي او... ) بخاطر تنها برادرم بود كه دريك صعود كوهنوردي چندسال قبل 8 خرداد دراثرسقوط ازقله رُنج جانش ازدست داد ، ازكاستي هاي وزن وقافيه ومعنا پوزش
باتشكر ازعنايت هميشگي بزرگواران نسبت به شاگردخودطنينِ خنده هاي تو ،هميشه مانده درگوشم
سپيدي رفته ازپيشم ، برايت من سيه پوشم
علم كوه وُدماوند ، ازفراقت غصه ها دارند
چگونه رُنجِ نابخرد ، نشانده باري بردوشم ؟
صداي خش خشِ دردم ، ميان مويه پيچيده !
چنان خاروخس خشكي كه دريك كوره روئيده
نگاهم مضطرب مانده ، ميان خاروخاشاكم
كجارويد گُل زردي كه ازبُن ريشه پوسيده ؟!
صداي ناله هاي شب ، شكسته بال پروازم
كه ميداندكه درتاري چگونه باخودم سازم؟
نباشد شهدوشيدائي زهجرت دردوغم نوشم
كجا هستي بداني تو ، دلم پوسيده ازرازم ؟
ميان شعرغمگينم ، هميشه من توراجويم
گلي درصخرها رويد ، به اميد تو ميبويم
مكن يادم فراموشت ،اگرچه خودفراموشم
عجب دنياي نامردي ، نميدانم چه ميگويم!!!
s@rv
**
قصدي نيوده كه غمم برملاكنم
مهمان من شده كه اوراشفاكنم
بيچاره غم شده ! نداند كجارود
من مانده ام چگونه خودرارهاكنم
**