صیّاد در گذار است ، هر راه رفتنی نیست.
مقصود در حجاب است ، این راز گفتنی نیست.
در بارگاهِ شیرین ، حکمِ نگاه عقد است.
ایمان چون فروشی؟ ، این رسم مؤمنی نیست.
قانونِ عشق آخر ، آه است و نیز دوری.
دندانِ آز برکن ، این عیش دیدنی نیست.
خوابی زِ خویش راحت ، در دامگاهِ شهوت.
کابوسِ مرگبار است ، هر آب خوردنی نیست.
گلزار جایِ فیض است ، آغوش جایِ توحید.
میراثِ فقر کفر است ، این سحر خفتنی نیست.
فرهاد تیشه بستان ، مجنون ز شهر بگریز.
عهدِ وفای جانا ، با چرک بستنی نیست.
چشم از جمال برگیر ، عزمِ کمال سرگیر.
رختِ ستیز برکن ، این خویش ناتنی نیست.
داروغه نیک بنگر ، قاضی خطای پوشان.
دستانِ غرق در خون ، با آب شستنی نیست.
حاکم زِ ظلم بگذر ، زاهد طریق نو کن.
از باختن حذر کن ، این عمر ماندنی نیست.
مفتی زِ خاک برخیز ، درویش پیله بگشای
پر گیر ، چون خزنده ، زین دام رستنی نیست.
با دوستان شفقت ، با دشمنان مدارا *
پروانه هم بسوزد ، پرواز مردنی نیست.*
حکیمانه و زیبا بود
از خوانش آن مسرور شدم