بادبادکِ خیالم را در هوایت پرواز می دهم.
اوج می گیرم ، بالا می روم.
تا چشم کار می کند آسمان صاف است و آبی.
تو هستی و من نیز.
تو لبخند می زنی و من نیز.
به خورشید درود می فرستم.
در ابرها راه می روم.
برایِ کوه ها دست تکان می دهم.
گل ها را نوازش می کنم.
چمن ها را می بوسم.
قاصدک ها را بر شانه هایم می نشانم و درختان را در آغوش می گیرم.
پرندگانِ شادی از هر سوی در پروازند.
نسیم می نوازد و من رقصان پیش می روم.
توده ای سیاه می بندد راهم را ، می ایستم ، فاصله می گیرم ، دور می شوم ، می گریزم.
دست های محکمِ اعتمادم می لرزد.
رعدِ ترس می غرد ، برقِ ناامنی سراپایِ وجودم را می لرزاند.
چشم هایم می سوزد.
در خطوطِ تصویرها گم و در حجمِ اجسام فراموش می شوم.
در فشارِ جاذبه ها می لغزم ، گیر می کنم ، زمین گیر می شوم.
باران می گیرد ، سرد و سیاه و ویرانگر.
برمی خیزم ، بی تفاوت تر از سایه ، سرد تر از سنگ.
میروم بی هیچ حرفی ، بی خداحافظی.
نمی مانم ، پشت می کنم ، قهر می کنم.
تیره می شود فضا ، به هم می خورد صحنه.
مثلِ هر بار ، مثلِ همیشه.
کولاکِ حادثه ریسمانِ ارتباط را پاره می کند .
تماس قطع می شود.
کلاغِ فاجعه غار غار می خندد.
می افتم.
سقوط می کنم.
بسيار زيبا و دلنشين بود
"کولاکِ حادثه ریسمانِ ارتباط را پاره می کند .
تماس قطع می شود.
کلاغِ فاجعه غار غار می خندد.
می افتم.
سقوط می کنم."