السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)
زیبایی در بلا
میان آتش و خون شعله ور بودند گل هایی
همه پرورده باغ علی(ع)دامان زهرایی(س)
میان خارها آسیمه سر طفلی گریزان بود
عمویش بر زمین افتاده در نزدیک شط جایی
خیالش بود همبازی شود با خواهران خویش
ولیکن تشنه لب می سوخت در گرمای صحرایی
هراسان بی امان چون بید می لرزید و می نالید
درآن گرمای جان فرسا، رقیه بود و تنهایی!
گرفته جان پناه از بوته خاری و می بارید
چه برمی آید از این بیشتر از طفل نوپایی؟
در این سو برزمین تن های خونین شهیدان بود
گروهی کودک و زن، لشکری اندوه و تنهایی
در آن سوگرگ هایی هار و وحشی،مست و لایعقل
نشسته در کمین صید آهویی اهورایی
یکی فریاد میزد "عمه جان اینها چه می خواهند؟
مسلمان نیست آیا بین این مردان غوغایی؟
تمام هستی مارا ربودند این مسلمانها!
چه می کردنداگر بودند بر آئین ترسایی!؟
چرادست از سرمابرنمی دارند کوفی ها؟
نمیخواهیم از ایشان بیش از این دیگر پذیرایی!
چرا بااهل بیت پاک پیغمبر(ص)چنین کردند؟
مگر باور نمی کردند خواهد بود فردایی؟
کجا جامانده بود آن روز انسانیت انسان؟!
چگونه می توان بر دوش برد این ننگ و رسوایی؟!
از این زیباترآیامی توان توصیف کرد آنرا
که زینب(س)گفت من چیزی ندیدم غیر زیبایی؟!
چه دید آنجا که زیبا بود و چشم ما نمی بیند؟!
ببین از چشم زینب که بلا هم شد تماشایی!!
۹۵/۰۷/۳۰ مرتکب شدم...《خلو دخو 》
#رضـــــازمانیـــــاݩقوژدی
درودبرشما
بسیار زیبا بود