فلک

فلک
هردم که فلک صورت این دل بنوازد
باکم نبود غیر خدا نیست کسی را
عشق
عشق اندراین دلم بیداد کرد
هر دمی با سینه ام فریاد کرد
شب تار
هردم به قرار دل ما نیست قراری
روزش همه دم شد که خدارا شب تاری
شمع
 همه شب شمع شب افروز شده مهمان دلم
همدمم شد با تمام گریه هایم گریه کرد
آتش
 قسمت من همه ازروز ازل این بوده
چو بسوزم در آتش که درمانی نیست
دل
گر غم رود از این دل من باز بیاید
آخر ز ازل بوده همه محرم رازم