پای بر راه می فشارم
می روم تا شاید رسم به دریایت
جرعه ای نوشم
گله ای کنم از تو بر خدایت
نوشم و دمی نالم
ز چه روی ساختی هستی ر ا ؟
عذابت را چشاندی
حرام کردی بر من مستی را ؟
روبرویت می نشینم
می زنم قدحم بر جامت
دمی گوش میکنم ، دمی
به اغوای شیطان بد نامت
نهراسم به لطف شراب
از عذاب جهنمت آنی
بگویم از دَرِ صدق و خلوص
گر چه مرا از درگهت رانی
گستردی بر زمین
از هر نعمتی فراوان و انبوه
ز چه روی کردی قسمتم
از این همه ، ماتم و اندوه ؟
سینه ام گستردی و در آن
برساختی عشق را از آه
تا که شیدایش شدم
بر افتادم در آتش ، در چاه
خور و خواب و راحت و شادی
گشتند نصیب چه کسانی ؟ نمی دانم
من از اینهمه نعمت که نوشتی
جز حسرت و درد ، نمیخوانم
تا ز باغت چیدم من گلی
عاشقم کردی در تک نفسم
بغض بود که حلقه زد به گلو
آن دم که فهمیدم تنها در یک قفسم
با تو میگویم از درد
شاید که گردی مهربان با من
سوختم ، برکش درد از برم
سوختم ، برکَن این خرقه را ، از تن
سلام
زیبا قلم زدید