انگار که صدای چشمهایت زخمی تر از
تمامی زخمهای جهان است
من از بی کرانه ترین
تار و پود ترانه های تنیده در تنم با تو سخن میگویم
سخن؟!!
چه عرض کنم
این حرف مایه ننگ
شروعی نافرجام بود
از آن سان که شعر
به برزخی از برهوت افتاد
و افتادگان را جز ترنم آن نبود
هر چند که باران می بارید
باد می وزید
ابرها تلو تلو می خوردند
خورشید بر بام آسمان آشکار می شد
باران خشنترین حالاتی بود
که ما را با لطافت آن فریفتند
تا دست در دست مشتی الفاظ لطیف
مقابله با سخره های تیز برویم
سخره هایی که زیباترین خدایان جهان بودند
تا ما بشکنیمشان
و چیزی جز خدا بر روی این کره نماند
روز چندم بود که باد وزید
نمی دانم
اما این را می دانم
که باد ابرها را تلو تلو می کرد
تا جهان را آغشته به لطافتی بیش نکند
وقتی که باد ابرها را با خود می برد
احمق ترین نور جهان
یعنی خورشید می تابید تا ما از خاک بروییم
تا ما امتداد احمقانه ترین روشی باشیم
که او می خواست
او که بود؟!!
او نه من بودم و نه تو
او نه او بود و نه آن
او تنها یک ذره بود
ذره ای که همه چیز را به خود فرو می برد
ذره ای که همه چیز را می بلعید
تا ناخدای همه چیز باشد
او که بود؟!!
دیوانه ای بر سر قابلمه ای گذاشته بود
و می گفت او من هستم
صدایش توی قابلمه انعکاس می یافت
تا سخن آغاز گردد
و همه چیز او گردد.
او که بود؟!!
...
غمگین و زیباست