سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 3 بهمن 1403
    23 رجب 1446
      Wednesday 22 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد. برتراند راسل

        چهارشنبه ۳ بهمن

        باز باران

        شعری از

        علیرضا اسحاقی (مسافر)

        از دفتر مسافر نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶ ۱۴:۰۷ شماره ثبت ۶۰۲۵۹
          بازدید : ۴۱۸   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علیرضا اسحاقی (مسافر)
        آخرین اشعار ناب علیرضا اسحاقی (مسافر)

        باز باران
        در خیابان
        بر روی پلهای سنگی
        سرد و وحشی . بی اراده
        می زند سخت تازیانه
        کودکی بی تاب و گریان
        سر پناهش آن خیابان
        بر زیر آن تازیانه خم شده . اشکش روانه
        دل به دستی بسته خسته
        تا بگیرد دست او
        را تا رها گردد از این درد
        تا رها گردد ز باران
        آنطرف تر,آنطرف تر
        پای آن پلهای سنگی پیرزنی افتاده خسته
        شایدم قلبش شکسته
        دلواپسیهایش هویدا می شود در چهره اش سخت
        ای خدا دستش بگیر و
        کودکش را باز پس ده
        توانش را ز کف داد
        در کنار سرد وحشی
        پیرزن افتاد و جان داد
        دست سردش این نشان داد
        آن خیابان چون بیابان
        خالی از مهر خدا بود
        آن گل بی خار و خس ماند
        در کویر آب باران
        سرد و خسته نا ندارد
        پاهایش جان ندارد
        در گو شه ای نشست و
        سرپناهی آن ندارد
        با خدایش گفته امشب
        ای خدا مادر رسان زود
        او نمیداند در این شب
        مادرش هم جان ندارد
        چهره اش خیس است اما
        اشکی در تن ندارد
        از امید دست مادر
        خیال پژمردن ندارد
        چشمهایش را بست و
        خسگیهایش نهان داشت
        آرزو هایش را در آسمان عشق روان
        داشت ناگهان بختش رسید و
        دستی باران خورده دید
        دست مردی بود
        اما سرپناهی زیر باران
        مرد دزد چید آن گلک را
        سرپناهش داد . اما ...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶ ۰۸:۰۲
        خندانک خندانک خندانک
        درود
        زیبا قلم زدید خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        قالبش فقط غزل نیست....
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶ ۲۱:۳۲
        درود گرامی
        بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶ ۱۲:۴۴
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        رعنا بهارلویی  تخلص باغبان
        سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶ ۱۴:۳۲
        درود برشما جناب اسحاقی
        بسیار عالی و پر محتوا
        حسين زرتاب
        سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶ ۱۶:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        عباس وطن دوست
        چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶ ۰۸:۴۹
        ...
        سلام و عرض ادب
        بسیار عالی همشعر بزرگوار
        درودتان
        ....
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5