جمعه ۱۸ آبان
باز باران شعری از علیرضا اسحاقی (مسافر)
از دفتر مسافر نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶ ۱۴:۰۷ شماره ثبت ۶۰۲۵۹
بازدید : ۴۰۸ | نظرات : ۷
|
دفاتر شعر علیرضا اسحاقی (مسافر)
آخرین اشعار ناب علیرضا اسحاقی (مسافر)
|
باز باران
در خیابان
بر روی پلهای سنگی
سرد و وحشی . بی اراده
می زند سخت تازیانه
کودکی بی تاب و گریان
سر پناهش آن خیابان
بر زیر آن تازیانه خم شده . اشکش روانه
دل به دستی بسته خسته
تا بگیرد دست او
را تا رها گردد از این درد
تا رها گردد ز باران
آنطرف تر,آنطرف تر
پای آن پلهای سنگی پیرزنی افتاده خسته
شایدم قلبش شکسته
دلواپسیهایش هویدا می شود در چهره اش سخت
ای خدا دستش بگیر و
کودکش را باز پس ده
توانش را ز کف داد
در کنار سرد وحشی
پیرزن افتاد و جان داد
دست سردش این نشان داد
آن خیابان چون بیابان
خالی از مهر خدا بود
آن گل بی خار و خس ماند
در کویر آب باران
سرد و خسته نا ندارد
پاهایش جان ندارد
در گو شه ای نشست و
سرپناهی آن ندارد
با خدایش گفته امشب
ای خدا مادر رسان زود
او نمیداند در این شب
مادرش هم جان ندارد
چهره اش خیس است اما
اشکی در تن ندارد
از امید دست مادر
خیال پژمردن ندارد
چشمهایش را بست و
خسگیهایش نهان داشت
آرزو هایش را در آسمان عشق روان
داشت ناگهان بختش رسید و
دستی باران خورده دید
دست مردی بود
اما سرپناهی زیر باران
مرد دزد چید آن گلک را
سرپناهش داد . اما ...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود
زیبا قلم زدید
قالبش فقط غزل نیست....