نور نبود ، نمی رقصید ستاره در آسمان
عالَم نگشته بود بر پا ، حاکم بود برعدم سکوت
نه برکه ، نه باران ، نه جنگل گشته بود سبز
نمی پیچید در دشت ، آوای فلوت
چشم ، گریستن نکرده بود آغاز
نمی جنبید ، عشق در سینه و نمیکرد زلزله
نمی رفت به خانه ، عروس با طبل و دُهل
نمیبردند برایش خُنچه ، با آواز و هلهله
ظلم نگرفته بود هنوز جهان را در دست
نمی ریختند برگها ، با وزش پائیز بر زمین
نه صلح بود و، نه جنگ گشته بود آغاز
نمی نهاد سرباز وطن ، پای بر روی مین
آخر چه کسی ساخت ، این زمین و آن زمان را
نشاند بر لبها خنده ، بر رخسار آسمان ماه را
چه کسی کرد ، بنده ای را بر بنده ای ارباب
نشاند بر لبهای فردا ، حسرت و آه را
او که بود ، چه اندیشید که کرد
فقر و ثروت را با زندگی مردم عجین
داد آزادی و در بَرَش ساخت قفس
آفرید جهنم و به پا داشت ، بهشت برین
او که بود ، که روان کرد آب را
ردایش را تکانید و پاشید ، به جهان خاک را
اشک و لبخند را نشانید بر چهرۀ زمین
جان بخشید و اما ، خمیده کرد قامت تاک را
ز چه روی جمع نمود اضداد را با هم
او که بود که کرد این چنین تُرک تازی
مگر او هم داشت نیاز به همدم
که تراشید عروسک ، برای خیمه شب بازی
ردایش را تکانید و پاشید ، به جهان خاک را
اشک و لبخند را نشانید بر چهرۀ زمین
جان بخشید و اما ، خمیده کرد قامت تاک را
درود
سپید زیبایی سرودید با تصویرسازی عالی
برقرار باشید