به آغوشِ دیدارت تنها ترین گشتم
در باغِ گلها من پیِ زیباترین گشتم
بشکسته قلب من آه و فریادِ غم دارم
رحمی نکردی تو گر من چه کم دارم
یاقوتی و الماس ای یارِ زیبایم
دیگر نمی آیی چون مرغِ دریایم
ببر خبر از من برای نازنین یارم
من مردِ تن خسته سوخته ز تکرارم
ای گیسوی نازت عمرم به سر برده
چَشمانِ زیبایت جانم به در برده
حالا که تنهایم این هدیه ای از توست
غمت بسوخت جانم این دل نوازِ توست
تیغی که می بُرد سرم را به دستِ تو
آهسته تر جانان من هم که مستِ تو
مستانه شرابِ عشق من از لَبَت خوردم
من تنهای لب تشنه از عطرِ تَنَت مُردم
ای یارِ زیبا رو ، تنها تویی جانم
از ابرازِ این خواهش نمی گویم پشیمانم
به چشمِ زلالِ تو عاشق چرا گشتم
دیدم رخِ زیبایت هر جا که من گشتم
لبهای خشکِ من از لبِ عسل هم گفت
این آتشفشانِ عشق یکباره غزل هم گفت
امیدِ وصلِ تو آرام و جان بر کَند
برای نازنین نامت دل از همه در کَند
یا رب تو معشوقی یک عشق بی همتا
دلش را به رحم آور تنها تویی یکتا
این عاشقِ مجنون جزتو چه کس دارد
نامِ تو را خوانَد تا که نفس دارد
محمد رضا لطفعلی آینه (دل نواز)
28/11/90 ساعت 3 ظهر
یا علی مدد