تَرسَحاب ........
مستم اما مستی از انگور نیست
دیدگان ... از رحمتِ حق دور نیست
باز می بارند چونان تَرسَحاب
که سپیدآهنگی اش ناسور نیست
مستیِ ما ... (عقلِ عاشِر) می بَرَد
هم خِرَد ، هم جان بَرَد ... مغرور نیست
شوکتِ هر گیتی از بَلوای ما
کرب و طَفّ و نینوا ... (جز نور) نیست
عشق را تا نایِ ناهیدیم نِی ....
عِقدِ پروینی ست ... هر طنبور نیست
لیلی ِ اکبر لَوا ... روح ِ رباب
اصغرین لب هاست (عِشرَت شور) نیست
ساقیِ ما عُرف و عِرفان ِ حسین (ع)
بزممان رزم ست ... حبس و گور نیست
شاهدانِ هر دوعالَم دُورِمان
جنّتِ اعلی ست ... از باعور نیست
شِکوه ای نه از تباهی ها و ظَن
جُز به اِحصای بنان ... منصور نیست
عاشقی تنها ثَباتِ گامِمان
سروِ سینا دل ... به غیراز طور نیست
چیست این ده روزه دیدار و نفَس .......
جز محبّت یادمان را جور نیست
در نمازیم و رکوع و سجده اَش
جز ز درگاهش به دیده نور نیست
پی نوشت :
چکّشی بر سرِ نفس است نمازِ سرِ وقت
اب بر اتشِ ابلیسِ گران ست سجود .....