جمعه ۲ آذر
توحید شعری از رضا رحیق
از دفتر هیچ نوع شعر
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰ ۰۱:۰۷ شماره ثبت ۵۲۴۴
بازدید : ۱۵۶۸ | نظرات : ۱۲
|
|
بر تمام آنچه امید میکند نجوا
خاک توحید می کند نشخوار
آسمان نعره میزند اسما
ناقه بان پرده می درد بر پا
تاول دست کرده ها گوئی
شرم یک داستان
می زند فریاد
ای حوار مردمان پیش آئید
مادر هرزه کار بی بنیاد
این فلک
رحم او چنین شیاد
زده ام چوب
می دهم ارزان
می فروشم مهر او به یک جو جان
سرد بود آسمان می بارید
ناقه ساربان می نالید
دشت را زوزه گنه پر بود
سایه ی پاسبان می چائید
کم کم اک از کنار این احشام
اشتری رو به یک گمان بر خاست
پرسه زد او درون این دالان
وهم را طعنه زد
به این سامان
حالیا کاروان این امید
یک به یک متحد به یک توفیق
اگر امروز هم مشتری باشد
میدهد
دست به دست
این توحید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.