سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        التهاب آتش

        شعری از

        شیما رحیمی (شمیم شیراز)

        از دفتر شمیم سنگین گسست نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱ آذر ۱۳۹۵ ۲۲:۰۸ شماره ثبت ۵۱۷۸۶
          بازدید : ۶۰۰   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر شیما رحیمی (شمیم شیراز)
        آخرین اشعار ناب شیما رحیمی (شمیم شیراز)

        شعر التهاب اتش
        با سلام پیشاپیش از شما خواننده ی گرامی تشکر میکنم و درخواست نقد دارم (نقدی که با پیشنهاد برای حذف بخشی یا تغییر قسمتی از شعرهمراه باشد قطعا سازنده خواهد بود. ) سپاس.
        امدی تو به خوابم
        خواب نبود ,توهم
        امده بود پیشم
        سراغ یک بهانه
        باور نکرده بودم سوخته باصداقت
        هر انچه که به من گفت چون خواب بود ندانم
        گفت شنیدم اما یک حرف عاشقانه بغض گلوی او بود رسید اما ان بار
        نگاه پرترانه
        با حرف عاشقانه
        با گریه یشبانه
        از اه گفت و نوشتم از عشق این زمانه
        ***
        من که حضور ترا تا اوج حس نکردم
         ان دم از نگاهت اتش میگرفتم
        چون گل می شکفتم
        شعله به جانم افتاد تنها زعشق تو بود
        باور نداشتم اما از التهاب عشقت
         اتش میگرفتم
        هر دم خیالم اما درگیر یک بهانه
        هرچد این لغت ها از درک عشق به دورند
        اما دل خواست کزین عشق تا ابد بسوزم
        هرچند کلامی از عشق
        با ان نگاه گیرا
        از فکر من برون بود
        اما رسیدی از راه
        از درد عشق گفتی
        که تا ابد می مانم
        من که تمام عمرم لحظه لحظه از تو بود
        باور نکرده بودم قلب شکسته ات را هر دم گمان بردم با هم زبانی دیگر
        اما رسیدی از راه چون تو بودی نبودم
        تو دیدی و ندیدم
        چرا که هر دم از تو لحظه لحظه سرودم
        پیش از بهار این خواب هر دم سینه ام را مملو زتو نمودم
        قلب شکسته ام را
        با عشق اتششینت تسکین نموده بودم
        من که شکوه عشق را جز ان دم ندیدم
        هردم به یاد عشقت قلبم شکفته بود
        قلبی که هرگز نداشت بها نه ای جز ترا
        اری بهانه ی من
        هر دم به نام چشمت از عشق اتشینت
        وز سوی قلب عاشق
        شِکوه به رب بردم
        اری فقط تو بودی
        بی هیچ نیم نگاهی
        با ان درد کهنه قصه نبود که گفتی
        وقتی تحمل تو به زیر عشق کهنه...
        وقتی خزان میرسید...
        تو اه کشیدی و من به سوی مسجد دل دست دعا گشودم
        اری تنها دلم بود محرم هر کلامم
        چون برگ ریخته بودم در ان خزان و اندوه
        جز درد و رنج و حسرت در راه عشق ندیدم
        ولی جز عشق نگفتم با قلب پاره پاره...
        چرا که قلب سنگت ...
        باور نکرده بودی
        هردم نفس نفس ها سختی شکنجه گر ها
        اری فقط تو بودی
        وقتی ز شور عشق و یکی ز راز دلت دست ترا گرفتم.
        گفتی چه سرد و راحت
        دل داده ام به چشمت اینک که سالیان است دل به عشقت سپردم
        گفتی اگر بدانی که راه عشق چنان است هر دم ببدم این چشم یا بگشایمش باز
        هنوز به ناز عشقت
        مینوازم تا ابد
        گفتی که چون ستاره با نگین نگاهت  والتهاب اتش
        و از شمیم عشقت
        درکم کن که تا مرگ تویی تنها نیازم
        ***
        رسیدی ای  تسکین جان
        با قلبی سرد و پردرد
        ان دم رسیدی از راه از عشق سالیانت  شکوه به من بردی
        من که تمام راه را بی تو رفته بودم همراهیت را دعا نموده بودم
        رازو نیاز هرشب
        برگریزان پاییز
        تنها به پای تو بود
        یار ی از عشق تو و تسکین درد کهنه
        به پای توگذاشتم بهار عمر جوانی ...
        تا که دمی توباشی
        و من و قلب خسته شکری نموده باشیم
        چه نامه ها یی که با نام تو زینت گرفت به دست باد سپردم
        یکی رسید و از مرگ با چشم منتظر گفت
        که این گروه عاشق هزار و یک رنگند و با احدی ندارند یک لحظه هم مدارا
        هر کس رسید و چیزی از سوز این عشق گفت
        دامان عشق بسوزد که ذره ای ندارد با احدی مدارا
        هرچند که این عشق یک راز سر بسته بود
        اما شکستم ان را تا که همه بدانند از التهاب اتش
        دلم خواست بسوزم
        و دل سرد خسته خواست ببندد عهدی با معشوق رفته
        که دل هر گز نباد به پای عشق این و ان
        اما دل باور دارد که این زمین خاکی رد پایی چنین است
        که بزرگان خاکی دل به عشق می سپردند
        افسوس اینک نیستند بر درد من گواهی
        که قلب خسته ی من هرگز ندید در خود جز این عشق و امید
        دیدار تو یگانه هنوز ارزوهاست
        هر چند که پس زدی دل
         ولی بهانه ای بود که تا ابد بماند
        بر صفحه ی دفترم زبانه ی اتشت
        هر چند که دل نبستی
        ولی جدا نشد دل از التهاب اتش
        هنوز تنها تویی
        مرهم درد نیازم
        وگر که ا ن خوا ب تعبیری جز این داشت
        می دیدی که این عشق چه کارها نماید با تویگانه معشوق 
        7 دی 85
        ارسنجان 
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۲ آذر ۱۳۹۵ ۱۲:۵۳
        درود بانو
        دلنوشته زیبا و طولانی خندانک
        منصور شاهنگیان
        سه شنبه ۲ آذر ۱۳۹۵ ۰۶:۵۲

        با درود به شما و ذوق و قریحه سرشارتان ...

        هر چه سروده بلند تر احتمال لغزش بیشتر ...

        در سبک نیمایی به وزن و آهنگ توجه ویژه میشود ...

        در انتظار دیگر سروده هایتان می مانیم ...

        موفق باشید ...

        علی کشاورز ( فریاد )
        سه شنبه ۲ آذر ۱۳۹۵ ۱۴:۵۹
        خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        8