جمعه ۲ آذر
بازی روزگار شعری از احمد بیرانوند
از دفتر دلواژه نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۰ ۱۵:۲۳ شماره ثبت ۴۹۲۶
بازدید : ۱۳۶۵ | نظرات : ۲۴
|
آخرین اشعار ناب احمد بیرانوند
|
هی می نویسد و هی پاره می کند از پنجره بیرون را نظاره می کند
خمیازه های شب عمیق تر می شوند انگشت عقربه زمان را اشاره می کند
آبستن حرف تازه میشود ذهنش اعجاز قابله را مدادش دوباره می کند
حتی میان چشمهای او پیداست بحبوهه ای که در خیالش شراره می کند
خود را حریف شطرنج خویش میبیند سرگشته وار مهره ها را شماره می کند
گویی طلوع صبح را نمیخواهد نذری برای وفور ستاره می کند
فردا،شروع تنهاییش را نمیخواهد فکری برای تنهایی اش، بیچاره می کند
روزی که دل پناهش از دست میرود تقدیر هم دوباره اش آواره می کند
از بازی روزگار خنده اش می گیرد گاهی پیاده و گاهی سواره میکند
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.