يکشنبه ۲ دی
سِتر مخلوق شعری از نیما اسکندری
از دفتر شعرناب نوع شعر قصیده
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۴:۰۹ شماره ثبت ۴۷۰۵۴
بازدید : ۴۷۷ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب نیما اسکندری
|
ببین حال و هوای خسته جان را
ببین ویرانه گشته کاخ، خان را
بیا و همدمی باش بر دل و جان
نشاید این چنین این آستان را
به ماه شوکت و چهارده به دوار
ببین این ظلمت در آسمان را
شبی را نیست خیالت را نبافم
به شوق وصل تو صبح زمان را
لطیفه نیست این نغمه سرایی
نمی فهمند ز جهل، حزن نهان را
یکی را نیست باشد یار و اصحاب
همین هجران ُکشد روح و روان را
مسیر تو نه سخت باشد نه آسان
پریشان ساخت، طعنه، مردمان را
بگو تا کی در این زاری بسوزیم
بگو تا کی چنین باشد فغان را
به لطف تو زبان شان چو نیش است
زلیخا گشتم ایم یوسف َکسان را
چنین کومه زیاد است بهر هجران
مرا باشد چو زندان این جهان را
گرت نَبوَد، نباشی در جهانم
به خاک افتم بخواهم مرگ عان را
رفیق و دوست عشق و معشوق
حقیق حق،سِتر مخلوق،..
به این ابیات بخوان نام شان را
صنیع و صانع و مالک شمشیر (ذولفقار)
عزیز و خاضع و سالک آن را
روایت می شود این قصه از نثر
همین معنا شناسم راه شان را
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.