این عشقِ جاودانی
در بازی محبتِ سود وزیان نباشد
بازآ که در بساطم جز نقد جان نباشد
عیبی تورا نباشد ، ما را اگر برانی
کی دیده پادشاهی کو سرگران نباشد
پیری و عشقبازی هر دو رفیقِ راهند
امّا چه سود وقتی ، بختِ جوان نباشد
چنگی به دامن تو!زخمه به تارِ زلفت
آهنگ دلنوازی یهتر از آن نباشد
هر چند ره دراز و پایِ طلب ندارم
با التفات دلبر ره بیکران نباشد
که گفتم که عاشقم من! گفتا مگو دگر هیچ!
وقتی که عشق باشد "من" در میان نباشد
گفتم نمازِ مایی،سوز و گدازِ مایی
گفتا که رازِ مستان ، از ما نهان نباشد
گفتم زتو بُریدم بس نازِ تو کشیدم
گفتا که وصلِ جانان در ترک جان نباشد
اشکم شده روانه ، داری خبر تو یا نه؟
نجوای عاشقانه بر تو عیان نباشد؟
گفتا که سوزِ دل را با معرفت بیامیز
ورنه تورا وصالِ پیر مغان نباشد
گفتم که اینت عرفان ، گفتا نما توکل
این راهِ بیکران را جز این نشان نباشد
گفتم که هجر تا کی ؟بر غصّه صبر تا کی
گفتا بهار آیا بعد از خزان نباشد؟
گفتا که وعده فردا، در کعبه روزِ جمعه
گفتم امیدِ وصلی در طالقان نباشد؟
-این دلبر جهانی ، این عشق جاودانی
در طالقانِ تنها یا جمکران نباشد-
می سوزم از تفِ عشق آنگه که شعر لال است
عشف است نطقِ دلها وقتی زبان نباشد
محمدعلی جعفریان(عاشق)
عشف است نطقِ دلها وقتی زبان نباشد
دروداستاد
عالی بود