مناظره عشق و عقل....
هوای پاک و دل انگیز و نم نم باران
عندلیب پی معشوق و بلبل پی یاران
هرکسی در خود پی اندیشه ای
جز تلاش و کار نبودش پیشه ای
آهو می خرامید آن یکی پرواز میکرد
چرخ می گشت و قصه را آغاز میکرد
ناگهان عشق آمد و بی صدا وارد شد
عقل را پس زد و خانه راغاصب شد
عقل شد سرگشته و منگ و ملول
در عجب از عشق و آن فعل فعول
به هر سنگی محک میزد کار را
در توانش می نبود این بار را
عقل گفت از چه روی چنین عامل شدی؟
کشته ات چیست چنین منتظر حاصل شدی؟
رواق دیده و دل سرای من است
چو نقصی برآید خطای من است
عشق گفت گیرم فرمانشان در دست توست
گر آتشی بر دل زنم کی دیده هم پابست توست؟
مخزن اسرار منم بانگ اناالحق گفته ام
دست از این چون و چراها شسته ام
تا به کی در گیر این امر و نه ای؟
هیچ سرو سهی بالا و نازش دیده ای؟
گفت آنچه تو دیدی عالم به ابعادش منم
هرزمان و هرمکان قائل به اعدادش منم
عشق گفت کوه باشی فرهادش منم
آسیابی گر بسازی آبش منم بادش منم
فارغم من زان همه کان و مکانت
هم نگنجم من در این بعد زمانت
عقل گفت تو را با یک حساب باطل کنم
عشق گفت گوشه چشمی تو را زائل کنم
عقل گفت گر بسازم تو ویرانش کنی
عشق گفت نباشم نتوانی آبادش کنی
عقل گفت هر فعلی ز من جادو شود
عشق گفت نباشم یک کجا دو میشود؟
عقل گفت زین هجمه ها آخر چه سود؟
از چه روی حریر دل کنی باز تار و پود؟
عشق گفت حاکم اصلی در این صحرا منم
بادبان قایق طوفانزده بر موج این دریا منم
گر عشق نباشد تو را هیچ نیاید به کار
از قطره خون و رگ خالی چه آید به بار؟
در بند بند جهان حاضر و ناظر منم
در ذره و در کائنات جامع و مانع منم
گر شعله من در نظرت مشهود نیست
لیک جلوه من بر کسی مستور نیست
عقل در صدق سخنش انگار کرد
دعوی عشق را چنین انکار کرد
تو که دائم لب از عشق وحکومت میزنی
این چنین غره دم از شعر و شعورت میزنی
عشق را شرط اول در رهش افتادگیست
زیر پا افتاده را دیدن خودش مردانگیست
خودسری در عشق به نوعی هرزگیست
بی درایت در مغیلانش روی دیوانگیست
عقل در این وادی عصای دست توست
به تاریکی فروغ و رهنمای دشت توست
مجنون بی من عاشق و حیرانه شد
عاقبت در بیابان تو هم دیوانه شد
حال قصه فرهاد شنو کاخرش بالندگیست
عشق با تیشه عقل حاصلش سازندگیست
تو بیا این دشمنی را دور کن
آتش این خودسری را کور کن
دست در دست هم باید دهیم
تا که این تاج کیانی سر نهیم
در ملک جانان دو حاکم هم رواست
چون خواب مسکینان بر یک قباست
ساده گویم فرق ما در زبان و در کلام
غیر عین و قاف یک شین است و لام
شین تو شیرین و در شرب شرابت واجب است
لیک برای خوش بودنش لام عقل هم لازم است
رضا موحدی4.2.1395
تفلیس... گرجستان
دروددددد
زیبا قلم زدید