پنجشنبه ۱ آذر
|
دفاتر شعر احد پور فرج اله روحانی
آخرین اشعار ناب احد پور فرج اله روحانی
|
چیده بودم هزار پا دیوار
تا نبینم ز مردمان آزار
زوزه میکرد گرگی از آن پشت
سنگ میکوفت بر درم یا مشت
قرص بود از نفوذ آنها دل
پوزه شان میرسید هی بر گل
ایمن از هر گزندشان بودم
غنج میرفت تارم و پودم
ناگهان قلعه از نفس افتاد
سست شد پایه های این بنیاد
هر چه گشتم نبود جز دشمن
شد زمستان و آخر بهمن
گفتم این دوستان کجا رفتند
" تو مگر داشتی یکی " گفتند
بسکه بیخود منم منم کردی
راه، کج رفته ، خویش گم کردی
هیچکس نیست همره و همدم
باید از خود گذر کنی کم کم
تا رسیدم به اوج استیصال
در میانه نه قیل ماند نه قال
دور بر گشت را زدم در خویش
خوش بحالم شد و شدم درویش
تا دگرگونه شد چنین حالم
باز شد در که تو بیا آدم
درود بر همه ی عزیزان
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودددددددددد
بسیارزیبا بود