سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        تیغ در آینه

        شعری از

        علی میرزایی( هیچکاک)

        از دفتر سرگیجه نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۰۴ شماره ثبت ۴۴۸۱۴
          بازدید : ۵۹۶   |    نظرات : ۱۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی میرزایی( هیچکاک)
        آخرین اشعار ناب علی میرزایی( هیچکاک)

        یادم آید از شبی تاریک و ظلمانی
        به تنهایی نشسته گوشه ی خلوت
        سرم بر روی زانو بود و در دل داشتم غمهای پنهانی
        هوای آسمان همچون دلم ابری و بارانی
        بسان بوف کوری زل زده بودم به دیواری 
        که بار سقف سنگین را به دوشش میکشید وُ
        دم نمیزد از گرانجانی
        به خود گفتم :چه اجباری است...
         ماندن در حصار تنگ این دنیا؟
        چنین زار وپریشان ،غمزده ،محبوس و زندانی
        بریدم دیگر از بس من کشیدم روی دوش زخمی ام...
        این بار ناکامی
        کتاب زندگی را میدهم پایان
        کتابی که برای من،تمام فصلهایش شد پریشانی
        کنون تیغی کشم بر روی رگهایم
        همین رگها ...
        که خون سرد من یک آن نجوشیدش در آنها 
        در پی احساسی از شور و شعف یا عشق یا شادی
        همی برخاستم از جا...
        پی اجرای آن تصمیم شیطانی
        و لیکن بار آخرخواستم تا بنگرم در خود
        ببینم چهره خود را
        همان سیما که بی شک روزگاری بود نورانی
        برفتم در بر آیینه وُ
        چشمم به چشم سرخ خود افتاد
        نگه انداخت بر رویم ،منِ محبوسِ در آیینه و گفتا:
        که یادت هست ؟
        روزی را که اینجا روبروی من به من گفتی:
        که هرگز زیر بار ناامیدی،تو نمی مانی
        که هر لحظه سرود عشق میخوانی
        نمیدانم تو اینک کیستی؟
        آیا تو میدانی؟!
        ز چشمم اوفتادی ای رفیق،اینک به آسانی
        نگاهم را ز آیینه جدا کردم 
        نشستم گوشه ای و با خودم گفتم:
        نشاید روزگار این من آزاده را اینگونه پایانی
        همی ننگی ز من بر جای میماند،نه خوشنامی
        «چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی»
        رها کردم سپس آن تیخ برّان را...
        که بی شک تشنه خون بود
        خون گرم انسانی
        برفتم در بر آیینه و گفتم :
        سلام ای دوست، برگشتم
        دوباره من همان هستم 
        همان انسان پر امّید،همانی که تو میدانی
        به من گفتا :برو دیگر
         ندارم خوش که باشم بازتاب تو...
         درین آیینه مواج و نورانی
        سپس خندید و در چشمم نگه کرد وُ
         رگش را هم بزد با تیغ برّانی.....
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۵۷
        دوست خوبم اثری خوبی از شما خواندم گرانقدر مرحبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        در ضمن قابل شمارا نداشت خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۴۸
        درود بر گرامی
        امان از دست شما جوانها
        مردن هم جربزه میخواهد
        همه زندگی چشم به همزدنی بیش نیست
        انشاءالله که پیر با عزت شوی
        در آۀن زمان تمام گذشته در یک چشم بهم زدن سپری میشود
        و انسان تنها احساس غرور و رضایت میکند
        مطمئن باش
        خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۵:۱۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۱۸
        ........... خندانک خندانک خندانک ....‌‌.....
        زیبا بود خندانک
        هزارااان درود خندانک خندانک
        ..........‌.. خندانک خندانک خندانک ..........
        هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

        پیری خردمند در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید.پرسید: چرا گریه میکنی؟ زن گفت:
        چون به زندگی ام می اندیشم, به جوانی ام, به زیبایی ای که در آینه می دیدم, و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم.
        خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد, به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت.زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟خردمند پاسخ داد:
        دشتی از گل سرخ. خداوند, آن گاه که قدرت حافظه را به من می بخشید, بسیار سخاوتمند بود. می دانست در زمستان, همواره می توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم...
        عباس وطن دوست
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۰۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک

        سلام

        درود بر شما جناب میرزایی

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۶:۱۳
        درود بر شما

        شعر جالب و در خور توجهی بود بین ناامید و امید هر دو کنار رفتند با تیغ که نزد و آخر زد
        احمد رشیدی مقدم (گمنام)
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۷:۰۸
        درود فران به استاد ارجمند
        بسیار زیبا ودلنشین اگر ابتدای آن خیلی
        ناراحت کننده بود اما به زودی یکصد هشتاد درجه تغیر
        جهت داد اگر چه آخرش باز کمی ناراحت کننده به نظر
        رسید ؛ دست حق نگهدار
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آرمین اسدزاد (الف)
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۸:۰۹
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۸:۲۱
        خندانک خندانک
        عباس یزدی (طوفان)
        پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۲۶
        سلام خندانک
        رسالت شعر را بسیار زیبا بر عهده دارید
        اندیشه اتان پایدار
        احساستان جاری خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
          مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)
        جمعه ۳۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۰۶
        درودهاااااااااااا
        مانا باشيد
        خندانک خندانک خندانک
        بهاره ترابی (بهارنارنج)
        چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴ ۰۸:۱۴
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5