يکشنبه ۵ اسفند
|
دفاتر شعر مهگل بارانی(باران)
آخرین اشعار ناب مهگل بارانی(باران)
|
مهربانم...
امشب واژه ها بامن مرافعه کردند،
که دختر بارانیِ دیوانه چرا اذیتمان میکنی؟
که اشکمان را درآوردی،
که چگونه بیانگر حال قلب آتشینت باشیم؟
آخر میدانی؟؟؟؟
امشب هم باران مییارد،
توکه میدانی حالم را وقتی باران می آید...
سرم گیج،دستانم سرد و لرزان،
لبهایم خشکیده،گونه هایم خیس،
و قلبم...
وای چگونه بگویم که لمس کنی؟
داغ داغ داغ،آنقدر تند و محکم به سینه میکوبد که گویی قلب گنجشکی که تیر تفنگ بادی شکارچی درست از کنار گوشش رد شده،
چه چیزی رامم میکند جز آغوش محکمت؟
سرگیجه کجاست باتو؟گفته بودم باتو بودن یعنی پایان سردردها،
چه چیزی دستانم را گرم و آرام میکند و اشکهایم را از گونه میزداید جز دستهای داغت؟
چه چیز حال لبهایم را خوب میکند...
بیا،
بیا و آرام کن این بی رمق را،
امید لحظات بی کسی حال و روز و شبهای آینده ام....
تا باران نرفته بیا...
☔️
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.