چون لکه ی سرخی به تنِ بوم نیفتیم
سبزیم که با ظربه ی باطوم نیفتیم
از بس که عقب راندنمان با سرِ نیزه
ای کاش که از آن طرفِ بوم نیفتیم *
خرداد 88
اندر طلبِ دو چشم نازَت تا کی؟
در پیچ و خمِ زلف درازت تا کی؟
صد دکمه به پیراهنت ، اما بسته
اندر کفِ یک دکمه ی بازت تا کی؟
1378
در مکتب عشق ، چشم چرانی ممنوع
چشمک ، بوسه ، صفای آنی ممنوع
این نکته بگفتم مَن ، مِن باب مثال
باقی همه آنچه خود بدانی ممنوع !
1374
آن زلفِ سیاه تو بود زنجیرم
رفتم ز بَرَت که از فراقت میرم
زیبایی و دل ز خویشتن هم بُردی !
وز دیدنِ تو چگونه دل برگیرم ؟
1379
* از آنور بام افتادن: روزی مادری که در حال انجام کارهای روزانه خود بود پسرش را دید که بر لبه ی پشت بام ایستاده است.به او گفت: پسرم برو عقب. پسر این کار را کرد و به عقب رفت و مادر برای اینکه خیالش راحت تر شود گفت: پسرم برو عقب ترو پسر باز هم عقب تر رفت ؛ وآنقدر این کار تکرار شد تا پسر از آن طرف بام به پایین افتاد. از آن موقع این اتفاق به صورت یک ضرب المثل در آمده و برای کسانی به کار می رود که در کاری بسیار افراط می کنند.