سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        ......

        شعری از

        عبدالغفور

        از دفتر حرف دل نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۰ مهر ۱۳۹۴ ۱۰:۵۷ شماره ثبت ۴۱۰۰۵
          بازدید : ۵۶۰   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عبدالغفور
        آخرین اشعار ناب عبدالغفور

        مسلم اول شه مردان علی
        عشق را سرمایه ی ایمان علی
        از ولای دودمانش زنده ام
        در جهان مثل گهر تابنده ام
        نرگسم وارفته ی نظاره ام
        در خیابانش چو بو آواره ام
        زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
        می اگر ریزد ز تاک من ازوست
        خاکم و از مهر او آئینه ام
        می توان دیدن نوا در سینه ام
        از رخ او فال پیغمبر گرفت
        ملت حق از شکوهش فر گرفت
        قوت دین مبین فرموده اش
        کائنات آئین پذیر از دوده اش
        مرسل حق کرد نامش بوتراب
        حق «یدالله» خواند در ام الکتاب
        هر که دانای رموز زندگیست
        سر اسمای علی داند که چیست
        خاک تاریکی که نام او تن است
        عقل از بیداد او در شیون است
        فکر گردون رس زمین پیما ازو
        چشم کور و گوش ناشنوا ازو
        از هوس تیغ دو رو دارد بدست
        رهروان را دل برین رهزن شکست
        شیر حق این خاک را تسخیر کرد
        این گل تاریک را اکسیر کرد
        مرتضی کز تیغ او حق روشن است
        بوتراب از فتح اقلیم تن است
        مرد کشور گیر از کراری است
        گوهرش را آبرو خودداری است
        هر که در آفاق گردد بوتراب
        باز گرداند ز مغرب آفتاب
        هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
        چون نگین بر خاتم دولت نشست
        زیر پاش اینجا شکوه خیبر است
        دست او آنجا قسیم کوثر است
        از خود آگاهی یداللهی کند
        از یداللهی شهنشاهی کند
        ذات او دروازه ی شهر علوم
        مسلم اول شه مردان علی
        عشق را سرمایه ی ایمان علی
        از ولای دودمانش زنده ام
        در جهان مثل گهر تابنده ام
        نرگسم وارفته ی نظاره ام
        در خیابانش چو بو آواره ام
        زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
        می اگر ریزد ز تاک من ازوست
        خاکم و از مهر او آئینه ام
        می توان دیدن نوا در سینه ام
        از رخ او فال پیغمبر گرفت
        ملت حق از شکوهش فر گرفت
        قوت دین مبین فرموده اش
        کائنات آئین پذیر از دوده اش
        مرسل حق کرد نامش بوتراب
        حق «یدالله» خواند در ام الکتاب
        هر که دانای رموز زندگیست
        سر اسمای علی داند که چیست
        خاک تاریکی که نام او تن است
        عقل از بیداد او در شیون است
        فکر گردون رس زمین پیما ازو
        چشم کور و گوش ناشنوا ازو
        از هوس تیغ دو رو دارد بدست
        رهروان را دل برین رهزن شکست
        شیر حق این خاک را تسخیر کرد
        این گل تاریک را اکسیر کرد
        مرتضی کز تیغ او حق روشن است
        بوتراب از فتح اقلیم تن است
        مرد کشور گیر از کراری است
        گوهرش را آبرو خودداری است
        هر که در آفاق گردد بوتراب
        باز گرداند ز مغرب آفتاب
        هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
        چون نگین بر خاتم دولت نشست
        زیر پاش اینجا شکوه خیبر است
        دست او آنجا قسیم کوثر است
        از خود آگاهی یداللهی کند
        از یداللهی شهنشاهی کند
        ذات او دروازه ی شهر علوم
        مسلم اول شه مردان علی
        عشق را سرمایه ی ایمان علی
        از ولای دودمانش زنده ام
        در جهان مثل گهر تابنده ام
        نرگسم وارفته ی نظاره ام
        در خیابانش چو بو آواره ام
        زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
        می اگر ریزد ز تاک من ازوست
        خاکم و از مهر او آئینه ام
        می توان دیدن نوا در سینه ام
        از رخ او فال پیغمبر گرفت
        ملت حق از شکوهش فر گرفت
        قوت دین مبین فرموده اش
        کائنات آئین پذیر از دوده اش
        مرسل حق کرد نامش بوتراب
        حق «یدالله» خواند در ام الکتاب
        هر که دانای رموز زندگیست
        سر اسمای علی داند که چیست
        خاک تاریکی که نام او تن است
        عقل از بیداد او در شیون است
        فکر گردون رس زمین پیما ازو
        چشم کور و گوش ناشنوا ازو
        از هوس تیغ دو رو دارد بدست
        رهروان را دل برین رهزن شکست
        شیر حق این خاک را تسخیر کرد
        این گل تاریک را اکسیر کرد
        مرتضی کز تیغ او حق روشن است
        بوتراب از فتح اقلیم تن است
        مرد کشور گیر از کراری است
        گوهرش را آبرو خودداری است
        هر که در آفاق گردد بوتراب
        باز گرداند ز مغرب آفتاب
        هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
        چون نگین بر خاتم دولت نشست
        زیر پاش اینجا شکوه خیبر است
        دست او آنجا قسیم کوثر است
        از خود آگاهی یداللهی کند
        از یداللهی شهنشاهی کند
        ذات او دروازه ی شهر علوممسلم اول شه مردان علی
        عشق را سرمایه ی ایمان علی
        از ولای دودمانش زنده ام
        در جهان مثل گهر تابنده ام
        نرگسم وارفته ی نظاره ام
        در خیابانش چو بو آواره ام
        زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
        می اگر ریزد ز تاک من ازوست
        خاکم و از مهر او آئینه ام
        می توان دیدن نوا در سینه ام
        از رخ او فال پیغمبر گرفت
        ملت حق از شکوهش فر گرفت
        قوت دین مبین فرموده اش
        کائنات آئین پذیر از دوده اش
        مرسل حق کرد نامش بوتراب
        حق «یدالله» خواند در ام الکتاب
        هر که دانای رموز زندگیست
        سر اسمای علی داند که چیست
        خاک تاریکی که نام او تن است
        عقل از بیداد او در شیون است
        فکر گردون رس زمین پیما ازو
        چشم کور و گوش ناشنوا ازو
        از هوس تیغ دو رو دارد بدست
        رهروان را دل برین رهزن شکست
        شیر حق این خاک را تسخیر کرد
        این گل تاریک را اکسیر کرد
        مرتضی کز تیغ او حق روشن است
        بوتراب از فتح اقلیم تن است
        مرد کشور گیر از کراری است
        گوهرش را آبرو خودداری است
        هر که در آفاق گردد بوتراب
        باز گرداند ز مغرب آفتاب
        هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
        چون نگین بر خاتم دولت نشست
        زیر پاش اینجا شکوه خیبر است
        دست او آنجا قسیم کوثر است
        از خود آگاهی یداللهی کند
        از یداللهی شهنشاهی کند
        ذات او دروازه ی شهر علوم
        مسلم اول شه مردان علی
        عشق را سرمایه ی ایمان علی
        از ولای دودمانش زنده ام
        در جهان مثل گهر تابنده ام
        نرگسم وارفته ی نظاره ام
        در خیابانش چو بو آواره ام
        زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
        می اگر ریزد ز تاک من ازوست
        خاکم و از مهر او آئینه ام
        می توان دیدن نوا در سینه ام
        از رخ او فال پیغمبر گرفت
        ملت حق از شکوهش فر گرفت
        قوت دین مبین فرموده اش
        کائنات آئین پذیر از دوده اش
        مرسل حق کرد نامش بوتراب
        حق «یدالله» خواند در ام الکتاب
        هر که دانای رموز زندگیست
        سر اسمای علی داند که چیست
        خاک تاریکی که نام او تن است
        عقل از بیداد او در شیون است
        فکر گردون رس زمین پیما ازو
        چشم کور و گوش ناشنوا ازو
        از هوس تیغ دو رو دارد بدست
        رهروان را دل برین رهزن شکست
        شیر حق این خاک را تسخیر کرد
        این گل تاریک را اکسیر کرد
        مرتضی کز تیغ او حق روشن است
        بوتراب از فتح اقلیم تن است
        مرد کشور گیر از کراری است
        گوهرش را آبرو خودداری است
        هر که در آفاق گردد بوتراب
        باز گرداند ز مغرب آفتاب
        هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
        چون نگین بر خاتم دولت نشست
        زیر پاش اینجا شکوه خیبر است
        دست او آنجا قسیم کوثر است
        از خود آگاهی یداللهی کند
        از یداللهی شهنشاهی کند
        ذات او دروازه ی شهر علوممسلم اول شه مردان علی
        عشق را سرمایه ی ایمان علی
        از ولای دودمانش زنده ام
        در جهان مثل گهر تابنده ام
        نرگسم وارفته ی نظاره ام
        در خیابانش چو بو آواره ام
        زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
        می اگر ریزد ز تاک من ازوست
        خاکم و از مهر او آئینه ام
        می توان دیدن نوا در سینه ام
        از رخ او فال پیغمبر گرفت
        ملت حق از شکوهش فر گرفت
        قوت دین مبین فرموده اش
        کائنات آئین پذیر از دوده اش
        مرسل حق کرد نامش بوتراب
        حق «یدالله» خواند در ام الکتاب
        هر که دانای رموز زندگیست
        سر اسمای علی داند که چیست
        خاک تاریکی که نام او تن است
        عقل از بیداد او در شیون است
        فکر گردون رس زمین پیما ازو
        چشم کور و گوش ناشنوا ازو
        از هوس تیغ دو رو دارد بدست
        رهروان را دل برین رهزن شکست
        شیر حق این خاک را تسخیر کرد
        این گل تاریک را اکسیر کرد
        مرتضی کز تیغ او حق روشن است
        بوتراب از فتح اقلیم تن است
        مرد کشور گیر از کراری است
        گوهرش را آبرو خودداری است
        هر که در آفاق گردد بوتراب
        باز گرداند ز مغرب آفتاب
        هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
        چون نگین بر خاتم دولت نشست
        زیر پاش اینجا شکوه خیبر است
        دست او آنجا قسیم کوثر است
        از خود آگاهی یداللهی کند
        از یداللهی شهنشاهی کند
        ذات او دروازه ی شهر علوم
        زیر فرمانش حجاز و چین و روم
        تبریک به مناسبت عیدالله الاکبر
        شعر از اقبال لاهوری با اینکه سنی مذهب بوده اما انصافا عجب شعری گفته نور به قبرش بباره
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5