قصۀ ساز و پشت
ساز می زد مردکی در خلوتی
بوددر ساز و نوا پیش کسوتی
بافلوتش گرم صد آواز بود
ساز و آوازش همه ممتازبود
ناگهان از پشت او بادی خزید
باد ناکردار بر پشتش دمید
شد صدایی نابه هنجارو شدید
تا که ساز از دست آن مردک پرید
گفت با طعنه به پشت خود چرا؟
از نوا و ساز من گشتی جدا
گو چرا حالم دگرگون ساختی؟
این صفا از دل برون انداختی
من که سازم خوش نوا و بهتراست
در قیاست خوش صداو بهتراست
این فلوت و این صدای دلنشین
به ز این شیپور غمبارو حزین
انکرالاصوات تو کی ساز شد
کی به گوش عالمی آواز شد
ادعا داری که بهتر میزنی
درنوا و ساز استاد منی
پس بفرما سرور و استاد من
(گرتو بهتر میزنی بستان بزن)
آن فلوتش را فرو کردش به خویش
تاکه بردارد زخود صد زخم وریش
این مثل را عرض کردم ای عزیز
تا که باشد برتو یک پند تمیز
نقد و نقادی و هر دیدو نظر
چون نداری علم کافی کن حذر
گرتورا در کارو بحثی نیست علم
آن بیاموزش به قدری صبرو حلم
پابرهنه در همه بحثی مدو
وارد هر مجلس و جمعی مشو
هر کجادر هر سراو مجلسی
در کنارهر سخنران ، جالسی
لب فرو بند از سخن های درشت
تا نباشی تو مثال سازو پشت