سیه خال
سیه چشم و سیه زلف و سیه خال
سیه کردی شب وروزم به اغفال
چنان راندی مرا از در گه خویش
که گشتم در غمت افسرده احوال
شدم چون مرغکی خونین پروبال
اسیر باز بی رحمی به چنگال
هجوم لشکر غم های بسیار
فضای قلب مارا کرده اشغال
سوار اسب بی مهری بتازی
منم چون تازیِ زخمیِ به دنبال
به دل باران مهرت تا نبارید
بهار قلب من بردی به امحال
چرا باید به زهر کین و بی داد
بری این دست و پایم سوی اقفال
چرا باید من مسکین و عاشق
تو صد باره بری باکین به اخلال
بگو تا کی خسارت باید از تو
برد جان وتنم ازدرد امهال
بگو تا کی به عزلت تشنۀ نور
نشینم زیر بار خوار اضلال
چه دیدی از من و پندار پاکم
که کردارم بری هردم به اشکال
نباشد این دل و جانم سزایش
که هر لحظه بری آن را به اغلال
بیا و پل بزن بر قلب بیمار
محبت را به سویم کن تو ارسال
گناه خویش را با حد لبخند
به توبه سوی من رو کن به احلال
اغفال:گول زدن غافل کردن
امحال :قحطی و خشکسالی بی حاصلی
امهال:مهلت دادن
اضلال : سیاهی گمراهی
اقفال: قفل کردن
اخلال:خلل زیان
احلال:حلال کردن
از حرام بیرون آمدن
اغلال: خیانت کینه ورزی
اشکال:نقص گرفتن اشکال تراشیدن
حد:جزا و سزای شرعی