عجب لحظه ها ، لحظه های قشنگی است
به او گفته ام تا بیاید
که تا همدگر را ببینیم
یکی شاخه گل هم خریدم
و آن جمله ها را که باید بگویم
هزارو صدو چند دفعه ،تمرین نمودم
بّ به به .....سلام علیکم
عجب روی زیبا و ماهی
عجب چشم گیرا و نازی
عجب بینی کوچکی
لبش را ببین
از آن غنچه هم غنچه تر
اگر گوش برحرف شیطان دهم
دلم خواهد از غنچه بوسه کّنم
که یک دفعه آمد صدای موبایل
دیرین دین دیرین دین ،دیرین
-الو - جان ..بگو
- شنیدم که می خواهی عازم شوی
الهی که داغون داغون شوی
شود کور آن چشم تو
چلاق و زمین گیر و ناقص شوی
برو ،لعنت من به پشت سرت
و من گیج وحیران شدم
وتا صبح خوابم نبرد
همین جور در جای خود مانده مات
دوساعت ،سه ساعت گذشت
دوباره در آمد صدای موبایل
- الو ..جان ..سلام
-همین بود ،مردی و مردانه گیت
همین بود آن ،کلهم عاشقیت
همین بود آری همین
برو گم شو نامم نبر
من این بار مجنون شدم
زدم میز و موبایل و لیوان شکست
وگفتم
برومرد ،خالی نبند !!!!!
زیبااااااا