بسمه تعالی
چه خوابهایی که آدمی میبیند و در صدد تعبیر ، به این در و آن در می زند ...
بعضی آرزو ها یش ، گویا فقط در خواب ، تحقق می یابد ...
و بعضی از رویداد ها هم ، شکر خدا که ، در خواب اتفاق می افتد و حقیقت ندارد ...
می ماند ، خواب ِ من :
خواب خوش
پریشب بود ، خوابم را به زیبایی ، سحر کردم
چه خواب ِ آبرومندی ، که آن را من ، زِ بَـر کردم
چه آدم ها که در خوابم به سرعت آمده رفتند
که با یک یا دو تَـن ، انگار ، اخم ِ مختصر کردم
در اول دیدم آن دختر ، که اکنون رفته از دنیا
کتابی در بغل، اُرمَـک به تَـن من هم خطرکردم
سلامی کردم و اوهم چو سیب ِسرخ ،قرمزشد
و من از مرزها ، از خطّ ِ قرمز هم گذر کردم
دو دستش را گرفته ، قولها دادم به او ، امّا
زِ اخم ِ مادرش رنجیده ، فورا دفع ِ شَرکردم
پس از آن بود خود را در لباس حاکمی دیدم
که جمع شاعران ِ نُـخبه را یکجا ، خبر کردم
زِ یکسو ، حافظ و فردوسی و خیام و مولانا
دگر سو هم ، به بابا طاهر ِعریان ، نظر کردم
چنان عریان و تنها گوشه ای از شرم، میلرزید
که من هم چون رعایا ، آشکارا ،دیده تَـر کردم
وزیران را ندا دادم ، که خلعت بهر ِ او ، آرند
تَـفَـقّـد کرده ُ همیان ِ او هم ، پُـر ز زر ، کردم
و شعر ِ مرگ پروین را به روز ِ پُـرسهء سیمین
به سنگ ِ قبر ِ او حکّ کرده ُ رو بَر، قمر کردم
به آرامی قمر را پیش ِ خود خواندم وَ فرمودم
بِـخوانَـد،چون گذشته، امر بَـر،مرغ ِسحرکردم
چو نوشِروان کشیدم من یکی زنجیر در ایوان
و عدل و داد را در کشورم ، گسترده تر کردم
به روی میز من هم انتخاب ِ جنگ با دشمن
برای گفتگو هایی به صد کشور سفر کردم
به قصرم امپراتوران و شاهان را پذیرفتم
و سهم ِ آب را، افزون، به دریای خزر کردم
از این فرمانروایی، دستها بر سینه،کُرنِـش ها
شدم خودکامه،چون چنگیز ُ دنیایی، ضررکردم
ولی یکمرتبه ، از خواب جستم ، تازه فهمیدم
شکم را پُـر،دوباره ،شب زصد، سیخ ِجگر کردم
خوابهای خوش ببینید ...
اصفهان 93/9/20