دوشعر یک نگاه
برای تمام زنان ودخترانی که هنوز
طعم لذیذ کودکی را نچشیده بودندبزرگ شدندو
اسیر خانه ی بخت.!!!!!!!!!!!!!
سکانس خاله در بازی به زیبایی رقم می خورد
که دستی بی خبر آمد یکی از خاله ها را برد
دوباره دختری کوجک کناربستر غم ها
ورویای قشنگی که به روی دستهایش مرد
عروسک ها در آغوشش برایش حجله می بستند
وکابوسی که هر لحظه عروس قصه را آزرد
عروسک های بی مادر کنارش گریه می کردند
قطار حادثه آمد به قلب کودکی برخورد
دوسیب لک زده در دست وحوایی که تنها شد
کنار دست پیچک ها نهال کوچکی پژمرد
لالا لا بخواب ای عشق که کنج دفتری خشکید
در ختانی که پر بود از انار شعرهایی ترد
************
دوباره من و تنهایی
که وحشیانه شبیخون می زند
و قصه ا ی تکراری که خلوتم را آشوب می کند
می خواهم آویزان شوم
به شانه های زخمی غزل
آخرمگر چاره ای هم دارم جز این ؟؟؟؟
می خواهم بیاویزم
چون کودکی گرسنه وخواب آلوده
که می جوید پستان مادرش را
در پیراهن سیاه شب
من که خیلی زود گمش کردم
معصومانه
همان روزها بغل مادرم
کودکی ام را می گویم!