جمعه ۲ آذر
|
|
شهر من هلهله کن
دختری زیبا چشم، گونه ای سرخ و قشنگ
موی آراسته و جامه ی تنگ
در بغل دارم و آیم بر تو
شهر من حلقه ی توست
دختری ناز و لطیف
و منم انگشت
راه تو دور شده
گم شده راه به خود برگشتت
گرگها در پی ما
جای پایش همه جا
دخترک میترسید
از ره شهر یخی
نگران میپرسید
........
دادهایی ایست که می گفتم کو
مویهایی ایست که روییده به رو
ناز من خوابیده ، در تن خسته من
لب او خشک شده
ناز من شکوه نکرد، از ره سخت یخی
شخم خواهم زدن این راه
با ناخنهایم
خواهمش کاشت
با موهایم
گم شود از بودن کس نیاید سوی ما
.......
شهر من راه نما، گم شده ام
دخترک می بوسید از صورت من
صورت پر مویم
تکه تکه است لباس تن من
کفش بر پای ندارم
دخترک شاه پری وار زمین
وندارد غم این
گرچه خوابیده در این سالِ دو دَه ( بیست سال ) بر پر قوی
هیچ رنجی نبرد از بغلم
شهر من سرد شدی، نگرانم که چه بی رحم شدی
صورتم سرخ شده از سرما
گرگها پشت سرم یخ زده اند
پس چرا ما نزده ایم
خانه نزدیک و چراغش روشن
دل به دل همسایه، تو در آغوش منی
شاید این نزدیکی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.