توهم
ازدرون گشته تهی یاکه توهم داری
باورت شد همه جا حق تقدم داری
کولی دربدری یاوطن ارزان دادی
درسبدسیب وبغل بافه ی گندم داری
باگل وچشمه وخورشید نمی جوشی یا
باشب وشب پره از قبل تفاهم داری
ازگلیمت وجبی پاکه فراتر بردی
همه گفتند که تو خوی تهاجم داری
تا در ایینه به خود زل زدی از یادت رفت
وطن وفطرت و هم شیوه ی مردم داری
نیمه ی گمشده ی روشن خودرادریاب
ور نه با نیمه ی تاریک توهم داری
................................
درشهر شما چقدرتحقیرشدم
ازتهمت ناروایتان پیرشدم
وقتی که به جرم عشق محکوم شدم
ازجان خودم جان خودم سیر شدم
..........................................
عمریست که مثل قاصدک دربدرم
تقدیرندانم که چه ارد به سرم
بااینکه نه نام و نه نشانی دارم
فرهنگی فرهیخته ی باهنرم
.................................
دیدم که تهی دستم و غم پروردم
از نیمه ی راه خواستم برگردم
برباغ قشنگ عشق راهم افتاد
این بود گلی برای تو اوردم
................................
وقتی که نگاهت اسمانی کردی
با زخم پرنده مهربانی کردی
خورشید به سمت خانه ات می امد
ازپیش تو هم خانه تکانی کردی