با درود و عرض ادب به دوستان خوب شاعر
این مثنوی سپید را که متأثر است از رمان " کلیدر " ، تقدیم می کنم به مردم خوب سرزمین وسیع و پُر برکت خراسان و بخصوص هموطنان عزیزسبزوار.
من سبزوارم
کسی بر من خنجر می زند از پُشت
صدا ها می پیچد در گوش هایم
صفیرِ تیر...سمِ اسبا ن ...
شیهه ی هراس گم می شود
درشیونِ زنان ... وحشت کودکان ام ...
تمام وجودم فریاد است
فغان است !
خاک ...خانه ها... شبستان ها...
بوی تجاوز افغان !
خنده ابلیس...تیمور !
با آن صورت پهن
پهن تر از گندابی ...مُردابی !
می خندد آن چهره زشت
و
می پیچد صدا
در دالان ها...سرداب ها...کاروانسراها
ایستاده بر بلندای پُشته ای از سرها
سرِ سربداران !
قهقه ی زشت
تازیانه و صُراحی در دست
خیره به سرهای خاموش ...
چشم های نیمه بازِ مُردگان
ماتِ چشمان دریده او...
این فرزندان من اند اکنون غرقه در خون ...
پُشت سرش ایستاده شهریار شهر...
زن و مَرد مبهوت خیانتِ اویند
باخشمی خاموش که فرو می ریزد از چشم ها
که چگونه با کُرنش و شرمی دروغ
زیرِ گام های مَرد لنگ...قدم بر می دارد !
نوازشِ تازیانه تیمور
برپوست مادرانِ من ...خواهرانِ من...
پدرانِ من ...فرزندانِ من !
از قطع دست ها...پاها...
دیواری کشیده می شود
کاشته شده اند سرهای بریده در بالای دیوار
کنگره ها شکل می گیرد!
مَردم یک پارچه سرود
نفرت از دهان ها می ریزد
فرمان تیمور به مزدوران ...
بارویی نو از خون و خشت بنا می شود !
دست ها...پاها...سرها...
میانِ بارو...سرودخوانان ...زنده زنده
در برج ها گچ ریز می شوند !
همه ی مَردان ام مُرده اند !
شب پهن می شود روی من
تمام ستارگان آسمان ام امروز شکست
پایانِ نشاط ...!
گرگ لنگ و خشم فرو نشسته...
به سوی خیمه گاه ...
پاداش مزدوران...فرمانِ هجوم به خانه ها!
این بار...شیون تجاوز شکل می گیرد
زیرِ تاقی ها...سردابه ها...شبستان ها
شبِ من چه ماتمی ست !
همه ی مادران سیاه پوش ...
این چگونه شبی ست امشب ؟
ابرهای آسمان ام اینک
برسرهای سربداران
و
بر دیوارهای خونی
آرام اشک می ریزد !
نفرینِ آسمان و خاک بر شهریار...
این پاس دار خیانت بر مردم من
که با حکم تقدیر ستارگان
سر زمین و دودمانی را
به سفاکِ لنگی بخشید...
من سبزوارم
ایستاده می میرم ...!
از این که غمگین تان کردم ، پوزش می خواهم .