سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 خرداد 1404
    30 ذو القعدة 1446
      Monday 26 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        روح ما با این افکار پست و اندیشه های که از حدود معده و شهوت تجاوز نمیکند،آیااگر از بین برود بهتر نیست!؟ موریس مترلینگ

        دوشنبه ۵ خرداد

        گدای شهر ما

        شعری از

        عباس عبدالحسینی(پیر بی خواب)

        از دفتر کاهگل های باران زده نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲ ۱۹:۳۲ شماره ثبت ۲۲۵۱۸
          بازدید : ۷۱۴   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عباس عبدالحسینی(پیر بی خواب)
        آخرین اشعار ناب عباس عبدالحسینی(پیر بی خواب)

        آنچه در زیر مینویسم من      صحبت از یک گداست باور کن

        آشنایی من به آن مفلس        از همان ابتداست باور کن

        یک نفر دائما  به در میزد     خسته در از صدای تق تق بود

        هر زمان می گشودم آن در را    باز هم آن گدای احمق بود

        آن گدا را شمال میدیدم          خانه اش در کنار ساحل بود

        هر زمان در مغازه میدیدم      کیف پولش پر از تراول بود

        جیب من خالی از هزاری شد       پول سنگک ندارم و حالا

        آن گدا گشنه پولش از پارو       به زیادی نمی رود بالا

        این گدا را که می نویسم با         چشم زاغ و کلاه و ته ریش است

        خانه هایش یکی در آزادی         دیگری انتهای تجریش است

        مرد عاشق همیشه رویایش       یک بیابان پر از ملخ دارد

        خوش به حال گدا که در گرما     کلمنی پر از آب یخ دارد

        وای بر هرکسی  شبیه  من       که غذایش سه وعده کنسرو است

        خوش به حال گدا که تختش در     هتل شش ستاره ها سرو است

        پدر کارمند کشور را            بحث سود و زیان در آورده

        با همه قرض و وام و تسهیلات     تازه سر از ژیان در آورده

        میخوری تو برنج خالی را      بر سر سفره ات ولی بی ماست

        از ژیانت ببین گدا را با        خودروی شخصی اش که ماکسیماست

        حسرت و آرزوی من امشب    باز هم بوی نان گندم است

        اسکناسی که به گدا دادی      خود بفرما که بار چندم  هست

        تاجربی سواد شهر ماست      ظاهرا بوی سادگی دارد

        او که هر هفته با هواپیما       سفر خانوادگی دارد

        دیده بودم که دست و پایش را     چه قدر ماهرانه کج می کرد

        و خودش را شبیه انسان       عاجز و مفلس و فلج می کرد

        گر چه او ظاهرا زمین خورده      دک و پز دار و صاحب فخر است

        تو ندیدی به عمرت استخر و       او خودش صاحب یک استخر است

        فکر او تازگی شده بهتر       فکر یک دوز و صد کلک کرده

        من شنیدم حساب بانکی را     یک نفر زیرکانه حک کرده

        تازگی ها نمی زند بر در      دیگر این جا  صدای تق تق نیست

        تازه فهمیده ام منم احمق      آن گدا زیرک است و احمق نیست

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1