اخم دارد این چهره ی پکر از درد ِ خاموشی
می شود بغض را بخورد توی این صبح
می شود گریه را بکند در دمادم شب ...
می شود خفه خون را بگیرد از شعری
می شود حبه ای باشد و انگور ... توی مشت گرگی که می خندد !
درد می کند سرش از برای خطر
آه می کشد و شعر می لیسد از خون رفیقانش
در رگش التماس می میرد
خون به جای جرزنی در بازی ...
نه ...
او پر از درد
او پر از شرم پیش چشمانی ...
او پر از هیچ ؛ من پر از او !
لخت می شود توی اشعارش
س ک س می کند با واژه
نم پسش می دهد هستی ... با دو تا سیاهچاله ی هشیار
فکر می کند جهان " حرفیست "
از سر مستی و رندی
فکر می کند زندگی دردیست
لای جرز دیوار ِ بودن او
او خود زیستن ْ مرگ است !
شاملو و لورکا و نیچه
چند تا مرد استوار در کنار او خندان
در " فقط شعر زندگی می کند شاعر "
شاعری که شعر می شود عمری ...
شاعری که خون می چکد از نوک قلمش
شاعری که درد می کشد همه عمر
شاعری که ارتداد می خورد شعرش !
به : خودم و شاعران درد